ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل وحید
وحید
42 ساله از کرج
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل حسین
حسین
51 ساله از کرج
تصویر پروفایل میترا
میترا
47 ساله از شهریار
تصویر پروفایل حسین
حسین
33 ساله از آمل
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمد
محمد
28 ساله از ساوجبلاغ
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران

آدرس سایت همسریابی با شماره موجود است؟

سلام پدر سایت همسریابی موقت با شماره تلفن سلام دخترم بشینید روی مبلای چرم مشکی رنگ نشستیم.... رو مبل رو به روی من و سایت همسریابی با شماره تلفن نشست.

آدرس سایت همسریابی با شماره موجود است؟ - همسریابی


آدرس سایت همسریابی با شماره

 

من کاری با تو ندارم سایت همسریابی همراه با شماره یاد ندارم یه حرفو دوباره تکرار کرده باشم بی توجه به حرفش از کنارش رد شدم دستمو رو دستگیره ی در گذاشتم که مچ دستمو گرفت... با چشمای مشکیش بهم زل زد وگفت به نفعته بشینی کارتو بگو؟ نفرت تو چشماش تبدیل به یه مظلومیت خاصی شدو گفت دلارا پاتو از این ماجرا بکش کنار خواهشا جان؟ گوشام درست شنید؟ این گفت دلارا؟ خواهش کرد؟ اخمامو تو هم کشیدمو گفتم شما؟ سایت همسریابی همراه با شماره مسخره بازی درنیار بار چندم دارم بهت هشدار میدم پاتو از این ماجرا بکش بیرون بهتره سرت به کار خودت باشه حالام ولم کن میخوام برم مچ دستمو ول کردو از اتاق اومدم بیرون... این چشه؟ چرا همش سعی داره من از این ماجرا پاپس بکشم؟

با صدای سایت همسریابی با شماره به خودم اومدم

با صدای سایت همسریابی با شماره به خودم اومدم.... از شرکت رفتیم بیرون سوار ماشین سایت همسریابی با شماره تلفن شدیم وبه طرف شرکت  که قبلا ادرسشو بهم داده بود حرکت کردیم.... حدودا یه ربعی تو ترافیک بودیم که رسیدیم شرکت ... همراه سایت همسریابی با شماره تماس وارد شرکت شدیم.... سروان اکبری منشی بود با دیدنم لبخندی زدو گفت سلام دلاراخانوم مهندس منتظرتون هستن! لبخندی زدمو گفتم مرسی همراه سایت همسریابی با شماره تماس وارد اتاق شدیم سایت همسریابی با شماره تلگرام با یه کت وشلوار خوش دوخت توسی رنگ پشت میز نشسته بود.... سایت همسریابی با شماره تماس به طرف او رفت وباهاش سلام کرد... سلام پدر سایت همسریابی موقت با شماره تلفن سلام دخترم بشینید روی مبلای چرم مشکی رنگ نشستیم.... رو مبل رو به روی من و سایت همسریابی با شماره تلفن نشست...

گفتم سایت همسریابی با شماره خیلی وقت شناسه

سایت همسریابی موقت با شماره تلفن خیلی خوش اومدید قهوه یا نسکافه؟ ارسام؛ قهوه منم قهوه به سروان اکبری زنگ زدو سفارش سه تا قهوه داد؛ درست سروقت... لبخندی زدمو گفتم سایت همسریابی با شماره خیلی وقت شناسه سایت همسریابی با شماره تلگرام منم از همین اخلاقش خوشم اومده که دختر یکی یدونمو میخوام بهش بدم ارسام لبخندی زدو گفت ممنون امیدوارم لیاقت دلارا خانوم رو داشته باشم با صدای باز شدن در قهوه ها روی میز قرار گرفتن از سروان اکبری تشکر کردم سایت همسریابی موقت با شماره تلفن خب ارسام جان اوضاع کاری چطوره؟ سایت همسریابی با شماره موبایل بد نیست؛ هنوزم اون سایت همسریابی با شماره تلگرام قصد نداره قرار داد ببنده ارسام؛

نه سایت همسریابی موقت با شماره تلفن راستش بخاطر اینکه جون دخترمو نجات دادی منم واسه تشکر و اینکه مطمئنم کردی که میتونی دخترمو خوشبخت کنی قصد دارم باهات قرار داد یکساله این دارو رو ببندم سایت همسریابی با شماره تلفن لبخندی از سر خوشحالی زدو گفت لطف بزرگی میکنید... حدودا یکساعت طول کشید تا قرارداد بسته شد قرار شد از فردا دارو به شرکت سایت همسریابی با شماره منتقل بشه.... از او خداحافظی کردیمو از سایت همسریابی با شماره تلگرام اومدیم بیرون.... سایت همسریابی با شماره موبایلبه افتخار این روز میخوام چند روزی بریم شمال وای اخ جوووووون ولی اخه من دانشگاه دارم سایت همسریابی با شماره موبایل

با سایت همسریابی با شماره تلفن برم شمال

دانشگات با من مرسی از اینکه تنهایی با سایت همسریابی با شماره تلفن برم شمال شبم توی ویلا خیلی میترسیدم برا همین گفتم بهتره نفسو اهورا هم دنبال خودمون ببریم سایت همسریابی با شماره موبایل فکر بدیم نیست اهوم ارسام؛ به ایدا وشیما هم میگم بیان باشه ارسام؛ پس... فردا اماده باش که بریم سایت همسریابی با عکس و شماره باشه منو میشه بزاری خونه تا فردا باید کلی کار انجام بدم به نفسم باید خبر بدم ارسام؛ باشه الان میبرمت سایت همسریابی با شماره تماس منو در خونه پیاده کردو خودش به شرکت رفت.... وقتی وارد خونه شدم سرگردو دیدم که روی کاناپه خوابیده بود.... از شدت سرما تو خودش مچاله شده بود.... به طرف اتاقش رفتم پتوی روی تختشو برداشتم روش کشیدم خودمم به اتاقم رفتم یه ساک کوچیک برداشتم ویه چندتا لباس لب تابو خرت وپرت ریختم توش....

شماره ی نفسو گرفتم بعد از چندتا بوق صداش تو گوشی پیچید سلام نفس؛ سلام خوبی؟ مرسی خوبم تو خوبی؟ نفس؛مرسی منم خوبم... جانم کاری داشتی؟ میخواستم بگم من و سایت همسریابی با شماره دوستاش قراره بریم سایت همسریابی با عکس و شماره تو میای؟ نفس جیغ بنفشی کشیدوگفت وای کاش، یه چیز دیگه میخواستم پس میای؟ نفس؛ اره دلی میام فقط کی میخواین برین؟ فردا صبح زود نفس؛ اوکی منتظرتم باشه سلام به مامان وبابا برسون نفس؛ سلامت باشی فعلا فعلا

مطالب مشابه