ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل بارانا
بارانا
40 ساله از کرمان
تصویر پروفایل حرمان
حرمان
45 ساله از قم
تصویر پروفایل علی
علی
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمد رضا
محمد رضا
37 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل لیلا
لیلا
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل محسن
محسن
38 ساله از خوی
تصویر پروفایل حمید
حمید
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل بهاره
بهاره
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل رادمهر
رادمهر
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل سولماز
سولماز
45 ساله از مشهد
تصویر پروفایل نجلا
نجلا
36 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل سمیرا
سمیرا
28 ساله از تهران

آیا تجربه ازدواج اينترنتی را دارید؟

و تجربه ازدواج اينترنتی از رابطه از راه دور خارج شد و من موندم و رویا و هزاران فکر و دلشوره! از جام بلند شدم و روبه رویا گفتم: - دیدی بدخت شدم!

آیا تجربه ازدواج اينترنتی را دارید؟ - ازدواج اينترنتی


ازدواج اينترنتی

 

میگم عقل نداری همینِ دیگه! این نقشت رو باید یه هفته قبل میگفتی تا حداقل کلید ویلای ندا اینا رو میگرفتم میرفتی اونجا نه الان!

خوب الان نمیتونی یه کاری کنی؟ نه نمیتونم. با تقه ای که به در خورد هر دو ساکت شدیم. تجربه ازدواج اينترنتی دستپاچه وارد شد و رو به من گفت: حوری عمت اینا دارن میان اینجا.

انگاری همین امشب میخوان عاقد بیارن عقدتونو بخونه!

تبادل نظر درباره ازدواج چرا با این عجله؟

حس کردم قلبم ایستاد و دیگه نمیزنه. اصلا نمیتونستم نفس بکشم. حالم خیلی بد بود فقط تونستم بگم: تبادل نظر درباره ازدواج چرا با این عجله؟

من فردا صیغم فسخ میشه رویا هم روبه من گفت: صیغه رو همین آقا هم میتونه فسخ کنه نگران نباش.

کاش میتونستم یکی زیر گوش رویا بزنم تا خفه شه با هر جون کندنی بود گفتم: باشه تبادل نظر درباره ازدواج. و تجربه ازدواج اينترنتی از رابطه از راه دور خارج شد و من موندم و رویا وهزاران فکر و دلشوره!

از جام بلند شدم و روبه رویا گفتم: دیدی بدخت شدم! حالا چیکار کنم؟ رویا که سعی داشت من رو دلداری بده، هی میگفت: سرنوشتت اینه حوری، سعیدم پسر زیاد بدی نیست، باهاش میتونی بسازی! واز این حرفا! با صدای تجربه ازدواج اينترنتی که رویا رو صدا میزد تا به کمکش بره از کیا ازدواج سفید داشتن خارج شد. هی با خودم میگفتم: که در پشتی به فکرم رسید! دری که به یه کوچه پشت خونه ما ختم! چیکار کنم چیکار کنم « میشد. آره خودشه! کولم رو برداشتم و هرچی دم دستم بود رو توش ریختم، از پول نقد گرفته تا یکمی از طلاهام و کارت های بانکیم! مانتو شلوار بیرونم که تنم بود؛ ولی حسابی چروک شده بودن و الان در این اوضاع اصلا برام مهم نبود. در کیا ازدواج سفید داشتن رو با کمترین صدا باز کردم و رو برای هزار بار شکر کردم که این در پشتیم انتهای راه روی رابطه از راه دور هاست. به سمت پذیرایی نیم نگاهی انداختم، دیدم کسی اون طرفها نیست و با تمام دقت، جوری پاهام رو روی زمین میگذاشتم که کسی کوچک ترین صدایی نشنوه و بعد در رو باز کردم و آهسته بیرون رفتم و با آخرین سرعتی که میتونستم پا به فرار گذاشتم. انقدر دویدم که نفسم بالا نمیاومد. سرکوچه رسیدم و برای تاکسی که انگار از غیب برام اومده بود، اونم در این ساعت و در این محله خلوت، سوار شدم و نفسی از سر آسودگی کشیدم؛ ولی با دیدن سرو وضع آشنایی اینترنتی دلم هری ریخت!

با ابرویی که از بالا تیغ زده بود وبوی الکل هم میاومد! آشنایی اینترنتی از آینه نگاهی به چهره مضطربم انداخت و لبخند کجی زد و به سرعتش اضافه کرد. نمیتونستم کلمه ای حرف بزنم، انگار لال شده بودم! صد بار به غلط کردن افتادم. بعد یه ربعی که حرکت کردیم، آشنایی اینترنتی با صدای کلفتش پرسید: از خونه در رفتی؟! یعنی اینقدر تابلو بود!

حتما دیگه!

چند بار سعی کردم بگم نه؛ ولی فقط زبونم باز و بسته میشد و کلمه ای نمیتونستم حرف بزنم! چی شد؟! زبونت رو موش خورده خوشگل خانوم؟! و بعد قه قه های زد که تو خودم لرزیدم. اونقدر با سرعت روی ترمز زد که به جلو پرتاب شدم و از ترس، بزاق دهنم رو قورت دادم. به چشم های وحشی نگاه کردم که سعی در دریدنم داشت و با لبخند چندش آورش نگاهم میکرد. دست دراز کرد، تا صورتم رو نوازش کنه، که خودم رو عقب کشیدم و دست به سوی دستگیره دراز کردم. کیا ازدواج سفید داشتن کوله م رو محکم چسبید و با صدای کلفتش که اینبار ترسناک تر شده بود گفت:کجا؟ حالا تشریف داشتید! و بعد لبخند کثیفی زد. از ترس بی آبرو شدنم با ناخن های بلندم خراشی روی صورتش ایجاد کردم که آخش به هوا رفت و در رو باز کردم وخواستم پیاده شم که باز کوله م رو گرفت. بیخیال کوله شدم و از ماشین پریدم پایین و فرار کردم؛ ولی تبادل نظر درباره ازدواج ول کن نبود و همونطور دنبالم میاومد.

فقط صدای تبادل نظر درباره ازدواج را میشنیدم

اصلا نمیدونستم کجای تهران هستم؛ ولی درخت ها و خانه های تجربه ازدواج اينترنتی نشون میدادن که شاید در لواسان باشم. با آخرین سرعتی که میتونستم فقط میدویدم و از ترسم به عقب نگاه نمیکردم. فقط صدای تبادل نظر درباره ازدواج را میشنیدم که فحش های رکیک بهم میداد و القابی که از شخصیت من دور بود رو نثارم میکرد.

مطالب مشابه