ثبت نام سایت همسریابی دوهمدم زود تر از من به خودش اومد
ذهنش کشیده شد به قضیه ی تصادفش؛ کمی شالش را شل کرد و گفت: -یکبارم یه تصادف مشکوک داشتم، همراه ثبت نام سایت همسریابی دوهمدم داشتیم از خیابان رد میشدیم که یک ماشین با تمام سرعتش سمتمون اومد، انگار که قصدش واقعا زیر کردن ماست، ثبت نام سایت همسریابی دوهمدم زود تر از من به خودش اومد و محکم به عقب کشیدتم که از پشت زمین خوردم و دستم محکم روی آسفالت کشیده شد.
و مشکوک تر از اون که چند روز بعد همون ماشین با همون مشخصات با ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم هم همون کارو کرده بود؛ من و ثبت نام سایت همسریابی دوهمدم اول نمیخواستیم موضوع را به ثبت نام سایت همسریابی دوهمدل بگیم ولی بعد که ثبت نام سایت همسریابی دوهمدل گفت ما هم ترسیدم و قضیه رو گفتیم که ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم شکایت کرد اما بعد از مدتی که هیچ سرنخی پیدا نشد بیخیال شد و شکر دیگه تکرار نشد! - یعنی تو فکر میکنی کار مادر نوید بود؟
رفت ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدم
ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدم لبِ پایینیاش را توی دهانش کشید و کوتاه گفت: نمیدونم! دکتر دوباره پرسید: الان چی؟ تونستی با خودت کنار بیایی؟ جواب ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدل "نه"ای آرام بود که خودش هم بزور شنید! ابروی راست دکتر با لبخند که بالا رفت ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدم گفت: نمیتونم فراموشش کنم، هی با خودم عهد میبندم که دیگه بهش فکر نکنم اما نمیشه، شب که میشه باز تصویرش با اون لبخندِ لعنتیش جلوی چشمهای بسته ام جولان میدن و خیالش باز توی ذهنم چادر میزنه!
همان حرف را برای ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدل بازگو کرد
ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدل مکث کرد؛ کمی با خود فکر کرد و بلند شد؛ سمت میزش قدم برداشت و رویِ صندلیاش نشست؛ چیزهایی روی یک برگه ی کوچک یادداشت کرد و پرسید: یعنی میخوای فراموشش کنی؟ ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدم گیج شده سر به زیر شد؛ جوابی نداشت؛ هنوز تکلیفش با خودش مشخص نشده بود فقط تا آن حد میدانست که بخواهد هم نمیتواند! همان حرف را برای ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدل بازگو کرد: - بخوامم نمیتونم! واقعا نمیتونم! دکتر کمی نگاهش کرد؛ این دختر کارش از مشاوره گرفتن گذشته بودبلند شد؛ دوباره برگشت سر جای قبلیاش و کنار ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدل نشست؛ گرهی روسریِ سبز رنگش را کمی شل کرد و پرسید: خب پس چیکار میخوای بکنی؟
اون که رفته، خبری هم ازش نداری، تا کی میخوای اینجوری بمونی؟ نمیخوای وارد یک رابطه ی دیگه بشی! ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدل نیشخند زد: -منظورتون از رابطه ی دیگه چیه؟ یعنی با آوردن یکی دیگه تو زندگیم نویدو فراموش کنم! دکتر سرش را به طرفین تکان داد: -نه ابدا! فقط منظور من اینه که زندگی کن! مثل تمام ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدل خوش گذرونی کن، بذار دلت باز هوایی شه، باز طعم شیرین عاشقی رو بچشه! نذار غم زده بمونه و شک. .. - بسه من نیومدم اینجا که برام قصه ی عشق تعریف کنی و ازم بخوای عاشق بشم و نمیدونم باز عشق رو تجربه کنم!
خیال ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم روهم راحت کنم!
یکبار تجربه کردم برای هفت پشتم کافیه! من اومدم که مثلا با یک دکتر مشورت کنم، که یکم سبک بشم و خیال ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم روهم راحت کنم! پس خواهش میکنم اگر ثبت نام سایت همسریابی دوهمدم یا ثبت نام سایت همسریابی دوهمدل ازت پرسیدند خیالشونو راحت کن که خوبم، بگو فراموشش کردم کسی رو که تمام وجودمه! بگو دور ریختم خاطراتشو که شب و روز باهامه! بگو پاک کردم عکساشو که همدمه تنهاییمامه! بگو فراموش کردم حتی اسمشو!
بگو تا راحت بشه خیالشون و انقدر نگرانِ منِ دیوانه نباشن! دکتر خندید: حالا چرا دیوانه؟ ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدم تلخ خندید: -خب دیوانه ام دیگه، کدوم آدم عاقلی مثل من عاشق بوده تا حالا! فکر کنم من نسخه دوم لیلی مجنون باشم!