چقدر حس خوبیه دیدن زن صیغه در کیش عزیزانت. به آسانسور که رسیدیم، احمد به راه پله اشاره کرد و گفت: چون یه طبقه بیشتر نیست از راه پله هم میشه رفت. سری تکون دادم و گفتم: باشه بریم. و راه پله دوربین و حسگر نداشت! حس خوبی از تاریکی پله ها نداشتم. وقتی یه دور پیچیدیم و از دیدرس خارج شدیم، احمد با یه دست منو کوبوند به دیوار! با خشم توی صورتم براق شد: زنان صیغه ای در کیش تو اینجا چه غلطی میکنی من صیغه میشم دستش رو روی گلوم گذاشته بود و نمیتونستم حتی نفس بکشم!
ترس زنان صیغه ای در کیش میکردم
شوکه شده بودم. ضربان قلبم تند شده بود و داشتم از ترس زنان صیغه ای در کیش میکردم! چشماش! چشماش داشت تیره میشد! چهره ش هم داشت تغییر می کرد. اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت چشمام درشت شد! به گلوم بیشتر چنگ زد: جواب بده احمق! این حلقه توی دستت چی میگه؟ مرکز صیغه در کیش چه اجازهای این کار رو کردی هان؟ زن صیغه در کیش هم اومدی اینجا همکاری کنی؟ به سختی ازدواج یک ساعته: اون... نمیدونه! نمیدونه!
دستش از دور گلوم باز شد. افتادم روی زمین و به سرفه افتادم. لگدی به پام زد و گفت: بلند شو. به سختی بلند شدم و توی چشمهاش نگاه کردم. لعنت بهت! چه قدر وقیحی حمید. حمید: زنان صیغه ای در کیش گفت این کار رو کردی. رفتم به آراد گفتم. تهدیدش کردم. وقتی رفتی گفتم خب حداقل عرضه نداره بهمون آسیبی بزنه... ولی تو! اومدی اینجا! با بغض پرسیدم: مرکز صیغه در کیش نقش احمد رو بازی میکردی؟ آره؟
پوزخندی زد: خیلی احمقی که فکر کردی هنوز استراتژی های قدیم رو استفاده می کنیم. نخیر احمق. من فقط اومدم پیغام رئیس رو بهت بر سونم. اون سری که شوهرت نذاشت بهت نزدیک شن! و روی کلمه شوهرت تاکید کرد و با تمسخر گفت. چه دلخوشی بودم. دلخوش بودم که فکر میکردم همه چیز راحته. میتونم کمکش کنم! هه. اگه بفهمه من یه دودم، یا من صیغه میشم من رو میکشن یا خودش. حمید با تمسخر گفت: چرا نمیشه ذهنت رو خوند؟ جادو دیگه روت اثر نداره! نکنه جادوی قویتر یاد گرفتی؟ همچنان خیره و با چشمها و زنان صیغه ای در کیش لرزون نگاهش می کردم.
فهمید زن صیغه در کیش خوشی ندارم، سریعتر یک کتاب بهم داد و گفت: پیغام رمزی نوشته شده. فکر کنم بتونی بخونیش. کتاب مفیدیه! به کتاب نگاه کردم. روی جلدش نوشته شده بود رمان میدونستم رمز چجوریه و برای خوندنش باید از یه نوع قدرت درونیم استفاده میکردم. با مرکز صیغه در کیش کتاب رو گذاشتم توی کیفم و گفتم: میتونی برگردی پایین. حمید پوزخند زد: هه. همین کارو میکنم! و ضمنا.... یک رم پنج ترابایتی رو جلوی صورتم تکون داد و گفت: - به لطف تو تونستم این رو ازدواج یک ساعته توش رو کش برم!
اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت دود
آفرین اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت دود تری دات! با ترس به اون رم نگاه کردم ولی حتی جرئت نکردم دستم رو برای گرفتنش دراز کنم! حس بدی وجودم رو پر کرد. حس ناامیدی و ناکارآمدی. یک موجود اضافه بودن! اشکم جاری شد و با خشم غریدم: برو! حمید: باشه! خداحافظ. ولی حواستو جمع کن. اگه دست از پا خطا کنی، خودم میکشمت.
و دود شد و توی زمین فرو رفت.زن صیغه در کیش آب میشن تو زمین فرو میرن این مدل جدیده! با آه روی زمین نشستم و دماغم رو من صیغه میشم کشیدم. وای ازدواج یک ساعته وقت گریه کردن نیست! باید ببینم چه خاکی باید توی سرم بریزم! ای مرکز صیغه در کیش! زن صیغه در کیش خانم؟ چرا دارین گریه میکنین؟ سرم رو بلند کردم، احمد بود. از ترس سریع بلند شدم و یکم ازش فاصله گرفتم! زبونم قفل شده بود و فقط هق میزدم! با آشفتگی پرسیدم: شما... کجا... چه اتفاقی افتاده؟ احمد یه سری پرونده توی دستش بود که گذاشتشون رو پله ها و گفت: اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت انگار رنگتون پریده! چطوری تو تاریکی میبینه؟