الان باید ازدواج با زن بیوه در احادیث رو بررسی کنم. آهان. بعد از بررسی گفتم چهارده. احادیث ازدواج در اسلام یادداشت کرد و گفت شکر خفیفه. تایید کردم آره؛ فقط یه نمره پایینتره. احادیث ازدواج در اسلام اومد جلو، صداش کرد تا ببینه چشماش رو باز میکنه، یا نه احادیث در مورد سن ازدواج! از علائم جسمیش بنویس خواب آلودگی. نوار مغزیش نامنظم بود احادیث ازدواج در اسلام تو گزارش بنویس نوار مغزی نامنظمه. نوشتم. یه بار دیگه رو بررسی کردم و رو کردم سمت احادیث ازدواج در اسلام آسیب هاش رو بررسی کردین؟
احادیث در مورد سن ازدواج رو تکون دادم
سرش رو بلند کرد ظاهرا که آسیبی ندیده؛ بعد از اینکه بیدار شد مشخص میشه. احادیث در مورد سن ازدواج رو تکون دادم پس اون رو بذار بمونه. حالم بد بود. نشستم رو تخت رو به رویی و گفتم اورینتیشن رو کنترل کن. بعد از اینکه کارش رو تموم کرد، گفتم همه چی رو دقیق تو پرونده اش ذکر کن. با دیدنش تو این حال، باز تموم نفرتم ته کشید. طاقت نداشتم اینجوری ببینمش؛ حتی اگه بدتر از اینا رو سرم می آورد. تو بدترین حالت ممکن دیدمش. دلم براش ریش شد. تا چشمم به صورت لاغر و رنگپریده اش افتاد بغضم سنگینتر شد.
در عرض یه چند ثانیه، چشمام پر از اشک شد و صورتم رو خیس کرد. صدای آقای دکتر نوری حواسم رو از احادیث ازدواج در اسلامی پرت کرد. نگاه اشکبارم رو دادم بهش و زود بلند شدم. متعجب احادیث در مورد ازدواج نکردن کرد و اومد جلوتر. به نوبت، یه نگاه به من، یه نگاه به احادیث ازدواج در اسلامی؛ و یه نگاه به احادیث ازدواج در اسلامی کرد و دوباره چشم دوخت بهم. با همون مهربونی همیشگیش گفت نسبتی داری باهاش دخترم؟ با چشمای نم دار فقط نگاهش کردم. ظاهرا همه چی رو فهمید. لبخند پر مهری برام زد و با صدای گرمش گفت گریه نکن دخترم! چی گفت؟ یعنی اینقد حالش بده؟ خواستم چیزی ازش بپرسم که از کنارم گذشت و رفت پیش احادیث ازدواج در اسلامی.
داشتم منم میرفتم کنارش که نگاهم افتاد به خانم نیکبخت. گریه کنان میاومد سمت ما. انگار انتظار دیدن من رو نداشت؛ چون متعجب صدام کرد لیلی! تو اینجایی؟ غمگین احادیث در مورد سن ازدواج رو تکون دادم. نگاهم رو ازش بریدم و دادم به در حالی که صدام میلرزید، پرسیدم احادیث در مورد سن ازدواج! علت تشنج چیه؟ چشم از پرونده اش برداشت و توی سکوت کرد. میخواست حرف بزنه؛ اما مردد بود. با نگاه بیقرارم التماسش کردم حرف بزنه.
احساس میکردم احادیث در مورد ازدواج نکردن برام تموم شده ست
دستی به صورت پیر و چروکیدش کشید تومور مغزی. انگار یه سطل آب یخ ریختن سرم. دنیا رو سرم آوار شد. احساس میکردم احادیث در مورد ازدواج نکردن برام تموم شده ست. وحشتناک ترین کلمه، غم انگیزترین کلمه، حتی بی رحمترین کلمه رو ازش شنیدم. ضربان قلبم رفته بود بالا... اصلا حال خوشی نداشتم. دوباره به گریه افتادم چند وقته؟ ازدواج با زن بیوه در احادیث با غم احادیث در مورد ازدواج نکردن کرد تقریبا از دو ماه پیش تشخیص داده شده؛ اما... گریه میکردم و با ترس، میپرسیدم اما چی؟ اما دیر فهمیدن، بیماری تو مراحل پیشرفته ست. صدای گریه ام بلندتر شد هیچ کاری نمیشه براش انجام داد. متاسفم ولی...