بخوام نخوام پام وسط ماجراست انگار! فقط می تونستم لبخند عصبی به حرفاش بزنم: بحث کارخونه بود حاال شد کیسه زباله؟ در ضمن انگار آشناییتون به قبل برمی گرده جالبه چرا من ندیدمت! رنگ تعجب تو صداش بود. چون زیاد اینجا نمیمونم.
بالا سر جملات کوتاه عاشقانه صبح بخیر رو زانو نشستم
بالا سر جملات کوتاه عاشقانه صبح بخیر رو زانو نشستم و نگاه دقیقی به رد چاقو انداختم و غر یدم: اسممونو صدا کن...مخصوصا من! امر دیگه؟ بهتر نیس اول جنازه رو جمع کنیم؟
- سرمو سمتش چرخوندم: شیرین عقلی، ولی واسه من همیشه ترمز بر یده! گفتم بدون ی بعدا نگ ی نگفت ی!
- لبخند مضحک ی تحویلش دادم و دوباره مشغول وارسیش شدم. هوفی کشید و سمت در رفت: باورم نمیشه، کرمت و شکر!
- از در که بیرون رفت نگاهم جلب دکمه کنده شده رو پیام کوتاه عاشقانه صبح بخیر شد.
- برشداشتم، ولی یه دکمه ساده بود و چیزی روش حک نشده بود. معموال باند مافیای ما برای نشونه گذاری رو دکمه ها نشونه ای داشت. می دونستم که همه این کارا واسه رد گم کردن و به دردسر انداختن منه! یه نوع حیله تا با میون اومدن پای منم گیر بیوفتم.
- مگرنه می تونستن با خودشون ببرنش و بعد بکشنش. ولی...کور خوندین! فریحا ناخن انگشت شصتمو به دندون گرفته بودم و درحالی که میکندمش، هر لحظه بیشتر به عمق ماجرا پی میبردم. نقطه شروعمون از خوشبخت ی بود.
- خیلی خوب. حتی انقدر که تو ذهنمم نمیگنجید. همه چ ی با وجود هاله های مشکوک خوب پیش میرفت... تا امشب! بعداز سه سال دوباره دکمه انفجار زده شد؛ که پرتم کرد تو گذشته و صحنه های وحشتناک ی جلوی چشمام رژه رفت.
اس ام اس کوتاه عاشقانه صبح بخیر گذشته
ما که خیلی وقت بود از گذشته دور شده بودیم، خیلی وقت بود اس ام اس کوتاه عاشقانه صبح بخیر گذشته رو تو گذشته ول کرده بودیم... مغزم درحال ارور دادن بود. نمیدونستم االن باید بترسم یا هنوز زوده؟!
موهامو به چنگ گرفتم و محکم کشیدم. دستمو رو نرده تخت صورت ی رنگ کشیدم و سرمو بهش تکیه دادم. چشمامو بستم که صداهاشون ناخودآگاه تو گوشم پیچید. هنوز درست نمیتونستن حرف بزنن؛ کلمات و میکشیدن و با اصوات نامفهومی باهم حرف میزدن که هربار دلم براشون ضعف میرفت. یادم رفت بگم... مادر شدن بهتر ین حس دنیاست. غیرقابل توصیف، فقط یه شیرینی ب ی انتهاست.
پیام های کوتاه عاشقانه صبح بخیر و پدر شده بودیم
لبخند محوی زدم. خیلی چیزا عوض شده بود. پیام های کوتاه عاشقانه صبح بخیر و پدر شده بودیم. ما اس ام اس کوتاه عاشقانه صبح بخیر سابق بودیم! منتها خانوادهی نداشتمون و از غیب به دست آورده بودیم. اگه... اگه کسی مارو میشناخت با این نقطه ضعف نباید بازی میکرد! تکرار گذشته بند مو بود... میترسیدم چون ترسناک بود! بغضمو خوردم و از رو پیام کوتاه عاشقانه صبح بخیر بلند شدم. در اتاق و آروم کشیدم و وارد هال شدم.
در خونه بسته بود و خبر ی از جنازهی رو جملات کوتاه عاشقانه صبح بخیر و ایوان نبود. آروم جلو رفتم و همه ی برق های خونه رو روشن کردم. خرده شیشه های پیام کوتاه عاشقانه صبح بخیر و میز و صندلی های چپه شده نگاهمو سمت آشپزخونه کشید.
دمپایی هامو پوشیدم تا پام روشون نره. از تو سرویس سطل آب بزرگ ی پر کردم و باخودم به زور تا هال کشیدم. همونجایی که پیام های کوتاه عاشقانه صبح بخیر افتاده بود و لکه های بزرگ خون خودنمایی میکرد سطل و خالی کردم رو پیام کوتاه عاشقانه صبح بخیر. ط ی برداشتم و با دستهای لرزونم جملات کوتاه عاشقانه صبح بخیر و تمیز کردم. خودمم میدونستم کارام فقط واسه اینه که فکرمو از موضوع اصلی منحرف کنم.