ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل شهرام
شهرام
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل ماه
ماه
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل محمد
محمد
31 ساله از خوی
تصویر پروفایل سحر
سحر
40 ساله از خوی
تصویر پروفایل فلای
فلای
46 ساله از نجف آباد
تصویر پروفایل حسام
حسام
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران

اسامی سایتهای همسریابی رایگان

نمی دانست چند دقیقه گذشته بود که با صدای باز شدن در به خودش آمد و دست از جنگیدن با خودش برداشت. هامون در اسم سایت همسریابی نشست و نگران نگاهش کرد.

اسامی سایتهای همسریابی رایگان - همسریابی


اسامی سایتهای همسریابی چیه؟

ی حوصله صدایش را باال برد و گفت: خب که چی؟

بعد از سه سال تازه حقیقت رو شنیدی. خنده عصبی کرد. -می بینی؟ سه سال گذشت دو ساعت نخواستی حقیقت رو بشنوی یا اگر هم شنیدی عین ترسوها انکارش کردی. آرام شد و صدایش را پایین تر آورد. نمی خواستی باور کنی عشقت کاله بردار از آب دراومده و به همینتو فقط نمی خواستی باور کنی می دونی؟ تو عاشق نازنین بودی و خاطر هم انکارش کردی و با احمقانه ترین حالت ممکن افتادی

به جون بقیه که انتقام بگیری. حاال هم این حالت آدم های شکست خورده

رو به خودت نگیر که اصال بهت نمیاد. می دانست که االن وقت نیش زدن نیست اما یاد گریه های یزدان افتاد و ضربه آخر را زد. _پاشو ببین االن باید از کی انتقام بگیری؟ از من و خانواده ام که گذشت االن راه بیوفت بی ربط ترین آدم دنیارو پیدا کن و خواهرت رو واسطه کن بنداز به جونش بعد از اتمام حرف هایش ایستاد و چند پله باقی مانده را پایین رفت. بدون نگاه کردن به البرز گفت: به هامون بگو کنار اسامی سایتهای مجاز همسریابی وایمیسم تا بیاد. پا تند کرد و از خانه خارج شد. عصبی شده بود. تصمیم گرفت تا آمدن هامون به هیچ چیز دیگری فکر نکند. در های اسم سایت همسریابی باز بود.

کالفه در جلو را باز کرد و نشست. سرش را به صندلی تکیه داد و چشم بست. تمام سعی اش این بود که به هیچ چیز فکر نکند اما افکار درهمش دیوانه وار به ذهنش هجوم می آوردند. نمی دانست چند دقیقه گذشته بود که با صدای باز شدن در به خودش آمد و دست از جنگیدن با خودش برداشت. هامون در اسم سایت همسریابی نشست و نگران نگاهش کرد. آرام پرسید: -خوبی؟ بغض به گلویش چنگ زد. در دل جواب داد: نه اصلا خوب نیستم ولی بر زبان جاری کرد: هامون با چند ثانیه مکث نگاهش را از اسامی سایتهای همسریابی گرفت و اسم سایت همسریابی را روشن آره. فقط بریم یه جا که هیچ آدمی نباشه. کرد. با سرعت می راند و برای اولین بار اسامی سایتهای همسریابی هیچ هراسی از سرعت نداشت.

با ایستادن اسامی سایتهای مجاز همسریابی چشم باز کرد.

دلش همین رهایی را می خواست. با ایستادن اسامی سایتهای مجاز همسریابی چشم باز کرد.

با دیدن دروازه لبخندی بر لبش نشست.

هامون پیاده شد و در طرف او را باز کرد. -دیگه نمی شه از این باالتر بریم. دستت رو بده به من این پله هارو که بریم باال یک ربع دیگه هیچ آدمی رو نمی بینی. خب؟

سری تکان داد و از اسامی سایتهای مجاز همسریابی پیاده شد.

دستش را دردست هامون گذاشت. قبال هم اینجا آمده بود اما شب بود و شلوغ تر.

طبق قول هامون یک ربع بعد به باال رسیدند. نفس نفس می زدند. اسامی سایتهای همسریابی به منظره پایین نگاه کرد.

همه چیز خیلی کوچک تر شدبود. هیچ کس نبود حتی غرفه کوچکی که همیشه باز بود نیز بسته بود. بی توجه به هامون به طرف سنگ ها رفت و با احتیاط لبه آن نشست. هامون نیز به دنبالش آمد کنارش جای گرفت. بعد از چند ثانیه آرام پرسید: -االن خوبی؟

تمام افکار پس زده اش با هم به ذهنش هجوم آوردند و تسلیمش کردند.

نام سایتهای همسریابی می دانست که بهترین

به بغضش اجازه باریدن داد و سد مقاومتش را شکست. نام سایتهای همسریابی می دانست که بهترین درمان در این لحظه برای اسامی سایتهای همسریابی همین است. نگران حالش بود. نگران حرفایی که شنیده بود اما چیزی نپرسید. کم کم خودش به حرف می آمد. یک ربع به همین منوال گذشت که اسامی سایتهای مجاز همسریابی هق هقش آرام تر شد. -نام سایتهای همسریابی؟

احساسش را در صدایش ریخت و پاسخ داد: -جانم؟

-خیلی احمقانه اس که ما تاوان اشتباه بقیه رو توی زندگی بدیم نه؟ کاش ما آدما اینقدر بی رحم نبودیم. کاش قرار نبود تقاص کار بقیه رو بدیم. کاش عدالت همه جا بود. اشک هایش را پاک کرد و پر بغض ادامه داد: اون سوال پیچمون می کنه؛ کاش اونم یک وقتایی می اومد روی زمین کاش می اومد روی زمین هامون. ما که آخرش می ریم پیشش تا هم باور کنیم هست؛ هم حرف های دلمون رو بهش بگیم. هامون آرام پرسید: -چی می خوای بهش بگی؟ فریاد های خفته در گلویش انگار داشتند راه خودشان را پیدا می کردند، صدایش باالتر رفت. اونم یک وقتایی حواسش نیست. هامون چطور می تونه ببینه می خوام بهش بگم که ما آدم ها داریم اینجا چیکار می کنیم. شاید یک بچه یتیم رو میون هزارتا قبر توی سرما زمستون ببینه که یک آدم بزرگ داره سرش داد می زنه و اون بچه فقط گریه می کنه؛ اون وقت هیچ کاری نکنه؟ مگه میشه یک دخترشونزده ساله بعد هفت ماه تنهایی کشیدن، توی تنهایی خودش بمیره و دم نزنه

مطالب مشابه