دوختم. نگاهش حال بدی داشت؛ حالی که ترکیبی از غم و حسرت با معجونی از ترس و نگرانی در خود داشت. پس از چند لحظه سکوت، گفتم: -چرا میخواستی منو ببینی صیغه یابی اصفهان؟
نگاه معنی داری به چشمانم انداخت و گفت: -یعنی نمیدونی چرا؟
سرم را پایین انداختم و گفتم: -نمیخوام حرفی زده بشه که حالتو بد کنه.
حرفای صیغهیابی وینسنت به اندازه ی سلامتی تو
حرفای صیغهیابی وینسنت به اندازه ی سلامتی تو برام ارزش نداره. -چی؟! سرم را بالا آوردم و به چشمانش که گرد شده و نگاهی بهتزده را به نمایش گذاشته بودند، چشم دوختم. -چی شده صیغه یابی هلو ؟! -تو گفتی حرفای... مکثی کرد و افزود: -صیغه یابی... وینسنت! پشت گردنم را با دستم خاراندم و گفتم: -آره خب راستش... مکثی کردم و به صورتش نگاه کردم. با آنکه صدایش گرفته بود و حال و روز خوبی نداشت و بهُت و نگرانی زیادی در چشمانش موج میزد، حالش از عصر بهتر بود، پس حرفم را ادامه دادم: صیغه یابی وینسنت خودش به من گفت که مادرمه. من حرفشو باور نکردم اما اون گفت بهترین شاهد واسه ی حرفش، خود تو هستی. به من گفت از تو بپرسم و اگر تو حرفای اونو رد کردی، اونم دیگه اصراری نمیکنه حرفشو به من اثبات کنه. اون گفت که به صداقتت ایمان داره. با هر کلمه ای که میگفتم، چشمانش بیش از پیش گرد میشدند و خشم و کینه در کنار ترس و نگرانی در نگاهش بیشتر و بیشتر میشد. با صیغه یابی مشهد خش دار و گرفته، شمرده گفت: -تو... صیغه یابی... وینسنت... رو... کجا... دیدی؟! تا حرفش را تمام کرد، جان کنَد. آب دهانم را قورت دادم و با صیغه یابی تلگرام آهسته گفتم: -خب اون همون همسر جدید پدر صیغه یابی در قم؛ همون کسی که صیغه یابی هلو
صیغه یابی حافظون چهار ماه پیش، یک مدتی بعد از مرگ مادر صیغه یابی حافظون ، باهاش ازدواج کرد.
از شدت بهُت تکان خفیفی خورد. مردمک چشمانش روی من ثابت مانده و تمام بدنش خشک شده بود. برای حرفی که به او زدم حس خوبی نداشتم ولی من که نمیتوانستم اینکه صیغه یابی مادر خوانده ی صیغه یابی تلگرام است را برای همیشه از صیغه یابی هلو مخفی کنم، پس حقیقت را به او گفتم. دستانم را جلوتر بردم و روی شانه هایش گذاشتم و کمی آنها را ماساژ دادم. تکان خفیف دیگری خورد و نگاهش را از من دزدید.
در حالیکه به پنجره ی اتاقش چشم دوخته بود با صیغه یابی مشهد آهسته گفت: -اینا همش یه بازیه! همش یه دروغه!
-یعنی حرفای صیغهیابی دروغه صیغه یابی رایگان؟
با خوشحالی گفتم: -یعنی حرفای صیغهیابی دروغه صیغه یابی رایگان؟ سریع سرش به سمتم چرخید و در چشمانم دقیق شد. با دستانش صورتم را قاب گرفت و گفت: -نه آرزو! اینبار چشمان من بودند که تا حد امکان گرد شدند. دستانم از حرکت ایستادند و از روی شانه هایش سُر خوردند و پایین افتادند. چشمانم را محکم بستم و باز کردم. من نباید وقتی حرف صیغه یابی رایگان را کامل نشنیده بودم، حرف صیغهیابی را باور میکردم.
آب دهانم را محکم قورت دادم و گفتم: -خودت گفتی حرفش یه دروغه! نگاهش رنگ عجیبی گرفت. رنگی که پر از کینه و حسرت بود. با صیغه یابی مشهد که به زور شنیده میشد گفت: -این که با صیغه یابی رایگان
صیغه یابی در قم ازدواج کرده مثل یک دروغه! باورم نمیشه که اون... اون... چشم بست و باز کرد و پرخشم گفت: -همچین نقشه ای واسه نزدیک شدن به تو کشیده! -چه نقشه ای؟! صیغه یابی اصفهان یک جوری حرف بزن من بفهمم این واقعیت لعنتی گذشته ی من چیه که ازش بی خبرم! دستی در موهایش فرو برد و سرش را پایین انداخت. نفسی عمیق کشید و گفت: -بهت میگم اما یک شرطی داره. از روی کنجکاوی ام برای فهمیدن هر چه زودتر تمام واقعیت، سریع جواب دادم: -چه شرطی؟
سرش را بالا آورد و مستقیم در چشمانم نگاه کرد. -اینکه قول بدی فراموش نکنی تمام این سی سال زندگیت، این من بودم که با تمام وجود دوستت داشتم و بزرگت کردم. باشه؟ -صیغه یابی اصفهان این شرط هم قول گرفتن داره؟!
خب معلومه که هرگز فراموش نمیکنم! چند لحظه ای سکوت کرد و سپس گفت: -صیغهیابی کسیه تو رو به دنیا آورده