هممون عین یه ربات شده بودیم می اومدیمو میرفتیم فقط دور میز غذا اونم به زور هممون جمع میشدیم اما به وضوح صندلی خالی شعر دلتنگی شهریار عذابمون میداداشعار عاشقانه شهریار؟
کسی جواب نداد فکر نکنم بیرون باشه چون امروز کالس نداشت از طرفی خودش گفته بود که امروز جایی کار نداره برامون نهار درست میکنه حق با بهداد بود که گفت چشمم آب نمی خوره برای محض احتیاط غذا از بیرون میارم چون نه بوی غذایی می اومد و نه خبری از سولین بود شعر دوستت دارم شهریار؟ از پله ها که باال رفتم دیدم سولین خواب آلود داره به سمت پله ها میاد با چشمای گرد شده بهش نگاه کردم باورم نمیشد تا که ساعت دوازده شده بود خواب باشه سولین اه نمیذارن بکپم ای بابا...چیه پاشا به این زودی برگشتید؟ هنوز درحال مالیدن چشماش بودو خواب آلود راه میرفت دیدم بی توجه به پله ها همچنان داره جلو میاد با عجله چند پله باقی موندرو باال رفتم و مانع جلو رفتنش شدم که باعث شد شوک زده چشماشو باز کنه و بهم نگاه کنه اولش کوپ کرد بعد که به پله ها نگاه کرد به سمت من برگشت اشعار عاشقانه شهریار منو نمیگرفتی االن چند جام شکسته بودقرار بود غذا درست کنی نه؟
شعر دوستت دارم شهریار خب اره
شعر دوستت دارم شهریار خب اره هنوزم رو حرفمم الان میتونی نیمرو درست کنی فقط شعر دوستت دارم شهریار یکم چشماش گرد شد خم شدم به آرومی روی پیشونیشو بوسیدم چهره خواب آلودش و موهای بهم ریختش واقعا برام بامزه بود از کنارش رد شدم و به سمت اتاق خودم رفتم که صداش باعث شد وایسم شعر عاشقانه شهریار به ثریا از..از شعر دلتنگی شهریار...نه هیچ خبری نشده اشعار عاشقانه شهریار چرا تنها برگشتی؟پسرا کوشن؟ساعت دوازدهه فعال زوده برگردن...من چون یکم خسته بودم زود برگشتم سولین بایدم خسته باشی شبا ساعت سه میخوابی خب به سمتش برگشتم و نیمچه لبخندی به روش زدمتو که دیشب ساعت ده خوابیدی چرا دوازده بیدار شدی؟ شعر دوستت دارم شهریار خب...ایم...چون...خونه آروم بود
منم هی دلم نمی اومد بیدار شم زیر باد این کولره انقدر حال میداد بعد خندید لبخند محوی بهش زدم و به سمت اتاقم رفتم اشعار عاشقانه شهریار هم که معلوم بود میرفت پایین امیدوارم بتونم یکم بخوابم لباسامو که عوض کردم به سمت دستشویی رفتم بعد از انجام کارای مربوطه مشغول شستن دستام شدم سرمو باال آوردمو به خودم توی آیینه نگاه کردم چشمام پر از غم شد ناخواسته تو خاطرات گذشته غرق شدم شعر دلتنگی شهریار د بیا بیرون...منکه میدونم از عمد داری لفتش میدییکم دیگه تحمل کنی میام بیرون حرص نخور شعر عاشقانه شهریار به ثریا د نیم ساعت پیش هم همینو گفتی
شعر عاشقانه شهریار به ثریا خیلی نامردی
بیا بیرون تا درو نشکستماگه زورت میرسه بشکنش چون من فعال کارم تموم نمیشه شعر عاشقانه شهریار به ثریا خیلی نامردی پاشا اه کجایی شعر دلتنگی شهریار؟کجایی؟ رومو از آیینه گرفتم و شیر آبو بستم خواستم از دستشویی بیرون بیام که یاد یه چیزی افتادم دوباره به سمت آیینه برگشتم اینبار لرزیدم دستام طوری که تحت اراده خودم نباشه به سمت شیر آب رفت و مجدد بازش کردم وقتی به خودم اومدم دیدم دارم وضو میگرم اونم کی من؟پاشایی که پنج ساله باقهره؟
از دستشویی بیرون اومدم به بازوهام که خیس از آب بود نگاه کردم لرزش خفیفی توی تنم ایجاد شد چرا گرفتم؟اصال با چه رویی وضو گرفتم؟
نکنه حرفامو فراموش کردم تو دیگه ی من نیستی دیگه نمیخوامت دیگه بهت تکیه نمیکنمتو مادرمو ازم گرفتی تو خواهرمو کشتی تو بودی که سایه پدرو از سرم بریدی همه اینا تقصیر توههنالیدم التماست کردم که نگهش داری مادرم تنها بازمانده خونوادم بود اما به صدای ناله هام اهمیت ندادی چشمام روی هم بسته شد ناخواسته وسط اتاق روی زانوهام خم شدم دستام روی پاهام مشت شد سرم پایین افتادو اشکای مردونم سرازیر شدن باورم نمیشد پاشای قوی یکهو اینطور ضعیف شده باشه اشک بریزه و وضو بگیر ه دستی به چشمام کشیدم به سمت قبله چرخیدم و شرمنده سرمو پایین انداختمببخش ببخش نمیدونم چی بگم فقط میتونم بهت بگم بابت حرفای گذشتم شرمندمروم سیاه چشمامو روی هم فشردم بغض مردونه بدی ته گلوم نشسته بود