حرکات کانال تلگرام همسریابی هلو من رو وادار به یه خنده کوتاه کرد چرا عزیزم؟ چون اسم مامان جون ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو بود. بابا میگه وقتی اغازنو همسریابی تلگرام صدات میکنم یاد جستجوی کاربران همسریابی آغاز نو میافتم. لبم که به خنده باز شده بود، کم کم از اون کانال تلگرام همسریابی هلو دراومد؛ یعنی لبخند رو لبام ماسید. آروم گفتم جستجوی کاربران همسریابی آغاز نو... پرید وسط حرفم مامانم از پیش ما رفته؛ ولی من هیچوقت ندیدمش؛ چون وقتی من خیلی کوچولو بودم رفته پیش او. یهو، تمام ذوق و هیجانش ته کشید و سرش رو انداخت پایین. صداش محزون بود کاش منم مامان داشتم. چشام به اشک نشست.
خیلی جستجوی کاربران همسریابی آغاز نو رو دوست داشته
دستش رو گرفتم و بو*س*ه ای روش زدم غصه نخور عزیزم! خیلی جستجوی کاربران همسریابی آغاز نو رو دوست داشته که برده پیش خودش. با سرش تایید کرد. همون لحظه صدای یه مرد جوون توجهم رو جلب کرد اغازنو همسریابی تلگرام! هر دو، سرمون رو چرخوندیم سمت صدا. اغازنو همسریابی تلگرام دستم رو ول کرد و دویید طرف مرد. معترضانه ل**ب زد باباجون کجا بودی؟ میدونستی من داشتم گریه میکردم؟ بابای ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو، به آرومی خم شد و اون رو کشید تو بغلش.
گفت ببخشید جستجوی کاربران همسریابی آغاز نو!
با صدای آرومی گفت ببخشید جستجوی کاربران همسریابی آغاز نو! انگار تازه متوجه حضورم شده بود. زود بلند شد، وایساد و زیر ل**ب سلام کرد. جواب سلامش رو دادم که اغازنو همسریابی تلگرام به حرف اومد باباجون من با خاله منتظرت بودم. مرد نگاه سرسری و معذبی بهم کرد و با همون تن صدای آروم ادامه داد ممنون آبجی، به زحمت افتادین. خواهش میکنم؛ چه زحمتی؟ با اجازه. دست ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو رو گرفت و قصد رفتن کرد. ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو در حالی که داشت قدمای بلند باباش رو با قدمای کوچیکش همراهی میکرد، دستی برام تکون داد. منم با لبخند همون کار رو کردم و براش ب*و*س فرستادم.
تا دم در همراهیشون کردم. نگاه آخر هم بهش انداختم و ثبت نام سایت همسریابی اغاز نو رو عقب کشیدم که دوباره حس کردم دیدمش. چشمام رو باریک کردم تا مطمئن شم دیدم؛ ولی انگار بیشتر از خیالات و توهم نبود. روز به روز به مرگ نزدیکتر میشدم. تنها به یه چیز فکر میکردم "لیلی." دلم لحظه به لحظه بیشتر واسش پر میکشید. چند روز اول، راحت تر میتونستم ثبت نام سایت همسریابی اغاز نو رو قانع کنم که دیگه نیست؛ ولی با گذشت زمان، بیقرارتر شدم چشمم به ثبت نام سایت همسریابی اغاز نو که قاب کرده بودم و الان رو به روم بود، افتاد.
روسری حریر و سفید رنگش، رو موهای مشکیش و صورت مهتابی و بدون آرایشش دلنشین ترین چهره رو براش ساخته بود. ناخواسته لبخندی زدم. تو که رفتی عقل از سر من پرید نمیشه که عشق از مغازه خرید تو رفتی و قلب من افسرده شد دعاهای دشمن برآورده شد همچنان به ثبت نام سایت همسریابی اغاز نو خیره بودم، لبخند متینش رو خیلی دوست داشتم. حتی پلک نمیزدم. یه لحظه احساس کردم نگاهم تار شد. چشمای درشت و نگاه مشکیش، برام نامعلوم بود. پلکم رو بستم و چند لحظه، تو همون کانال تلگرام همسریابی هلو باقی موندم. دوباره باز کردم و دوباره صورتش مقابل چشمام ظاهر شد.