ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل حسام
حسام
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل محمد
محمد
31 ساله از خوی
تصویر پروفایل هادی
هادی
44 ساله از ایلام
تصویر پروفایل سحر
سحر
40 ساله از خوی
تصویر پروفایل فلای
فلای
46 ساله از نجف آباد
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل ماه
ماه
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل شهرام
شهرام
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل رحمان
رحمان
39 ساله از سنندج

برنامه هاي دوست يابي خارجی

برنامه هاي دوست يابي ايفون شدم. چند دقیقه بعد برنامه هاي دوست يابي ايراني درو باز کرد و اومد تو برنامه هاي دوست يابي براي ايفون: سلام خانوم...

برنامه هاي دوست يابي خارجی - دوست يابي


تصویر برنامه هاي دوست يابي خارجی

لبخند تشکر آمیزی زدم و اومدم برم بشینم که پرسید: چرا انقد عجله داری حالا خانومی؟ -شاید دیگه وقت نکنم بیام واسه جوابش پرستار: شاغلی؟ -برنامه هاي دوست يابي پرستار: چه شغلی؟ -سروان هستم چشای پرستاره برق زد و گفت: وای چه مامان برنامه هاي دوست يابي ايفون نازی! خندیدمو با گفتن کلمه مرسی رفتم و تا آماده شدن جواب آزمایش سر جام نشستم. بعد نیم ساعت علافی، پرستاره صدام زد و گفت: خانوم آریان از جام بلند شدمو با دو رفتم سمتش و گفتم: چیشد؟؟ پرستار چشمک زد و گفت: مبارک باشه مامان آینده...

با شنیدن کلمه ی مامان یه برنامه هاي دوست يابي براي ايفون درونمو غوغا کرد!! لبخند پهنی زدمو ازش تشکر کردم و با دادن پول و گرفتن جواب آزمایش از اونجا خارج شدمو یه تاکسی گرفتمو سر راه یه کیک دو نفره خوشگلم خریدمو رفتم خونه... برنامه هاي دوست يابي رسیدم، اول از همه یه دوش گرفتمو بعد که اومدم بیرون، یه تاپ قرمز دکلته با دامن کوتاه مشکی پوشیدم...

برنامه هاي دوست يابي خارجي نیمه خیس ریختم

برنامه هاي دوست يابي خارجي نیمه خیس ریختم رو شونه هامو یه رژ قرمز و ریملم زدم و سندلای قرمزمم پام کردمو رفتم بیرون از اتاق. مشغول درست کردن فسنجون شدم...

بعد تموم شدن آشپزی، میزو خوشگل چیدم و منتظر برنامه هاي دوست يابي ايفون شدم. چند دقیقه بعد برنامه هاي دوست يابي ايراني درو باز کرد و اومد تو برنامه هاي دوست يابي براي ايفون: سلام خانوم... ادامه حرفشو نزد و با دهن باز بهم خیره شد خندیدمو گفتم: هوی کم چش چرونی کن! برنامه هاي دوست يابي چشاشو ریز کرد و با یه لبخند بدجنس گفت

برنامه هاي دوست يابي در ايران خندید

میخورمتاااا خندیدم و گفتم: برو بچه دستو صورتتو بشور ناهار یخ کرد، این همه غذا پختم اونوقت منو بخوری؟ برنامه هاي دوست يابي در ايران خندیدو لپمو کشید و رفت سمت دستشویی...

منم تا اون موقع غذا کشیدم که لباساشو عوض کرد و اومد نشست رو به روم. مشغول غذا خوردن شدیم و مابینشم برنامه هاي دوست يابي براي ايفون کلی از دستپختم تعریف کرد که منم کلی ذوق مرگ شدم...بعد تموم شدن غذا، ظرفارو با هم شستیمو میزو جمع کردیم که به برنامه هاي دوست يابي ايراني گفتم بره بشینه، اونم رفتو منم کیکو یواشکی آوردم بیرون. یه شال برداشتمو یواش یواش رفتم سمتشو از پشت چشاشو بستم!! برنامه هاي دوست يابي ايفون: عه.. تیام: چرا چشامو بستی کوچولوهیس جیغ زدمو گفتم: کوچولو خووودتی برنامه هاي دوست يابي ايراني خندید که گفتم: هوی چشاتو باز نمیکنیا تا من بیام برنامه هاي دوست يابي جديد: باز معلوم نیس چه اتیشی میخواد بسوزونه تند رفتم تو آشپزخونه و کیکو با برگه ازمایشو برداشتمو رفتم نشستم رو به روش...

کیکو رو میز گذاشتمو برگرو دستم نگه داشتم -باز کن چشاتو برنامه هاي دوست يابي آروم شالو آورد پایینو با دیدن کیک، چشاش برق زد و گفت: آخ جوون کیک، اومد بهش ناخونک بزنه که یهو کشید عقبو با قیافه ی متفکر گفت: به چه مناسبت؟ حدس... برنامه هاي دوست يابي براي ايفون: تولدمه؟ حرصی نگاش کردم که گفت: نه نه تولدته؟ هیچی نگفتم که دوباره گفت: روز برنامه هاي دوست يابي خارجي برنامه هاي دوست يابي ايفون فطر؟قربان؟غدیر؟ روز ملی شدن نفت؟ اینم نه؟ ١۵ اسفند؟ دیدم بخوام صبر کنم، این تا صبح یکی یکی مناسبتارو از تقویم میکشه بیرونو واسم میگه برا همین برگرو گرفتم جلوشو با سر اشاره کردم بخون با کنجکاوی از دستم گرفتشو مشغول خوندن شد...اول ابروهاشو انداخت بالا بعد چشاش گرد شد بعد دهنش شد اندازه غار علی صدرو بعد برگه از دستش افتاد... تو صورتم نگا کرد و گفت: نه!!!

مطالب مشابه