سجاد که عصبی بود گفت: سنمالزم نکرده دو دقیقه نمیتونم با خواهرزادهام برم بیرون؟ با این باید جواب پس بدم ؟
خاله اش گفت: خشایار ناچار سرجایش نشست. ستاره و سجاد از خانه بیرون این چه حرفیه خان داداش، خشایار بشین سرجات. زدند. سجاد، ستاره را رساند و خودش برگشت. قرار شد به همه بگویند دوست ستاره حالش بد شده و ستاره امشب را خانه دوستش میماند. نگهبان ها با دیدن ستاره در را باز کردند. صدای جیغ دنیز را که شنید به سمت ویال دوید. وارد ویال شد صدا از سمت پذیرایی میآمد به سمت پذیرایی رفت. با دیدن پذیرایی "هینی" کشید. تمامی مجسمهها و میزها و وسایل تزئینی خانه شکسته بودسینا
بلیط هواپیما چارتر 118 داد میزد: منمردی بیا اینور
با صورت خونی پشت سر سمیه ایستاده بود و بلیط هواپیما چارتر 118 داد میزد: منمردی بیا اینور،
تو فکر میکنی چون برادرمی بهت رحم میکنم؟
به پدر و عموی خودمم رحم نکردم تو که دیگه جای خود داری!
جفت ابروهای ستاره باال رفت. منظور بلیط هواپیما چارتر 118 چه بود؟ -آره افتخار کن به کثافتکاری هات و...
سمیه داد زد: -دنیز خفه شو. دنیز کنار دیوار نشسته بود و گریه م یکرد. بلیط هواپیما چارتر 118 یقه سمیه را گرفت که پرتش کند آنور تا راحت به سینا
مگه دروغ میگم؟ این دختر به درد تو نمیخوره. دسترسی داشته باشد و همزمان داد زد: -رها کلت منو بیار، سینا امشب خونت رو میریزم. هنوز سمیه را از جایش تکان نداده بود ستاره گفت: -اینجا چه خبره؟! انگار آب روی آتش ریختند. بلیط هواپیما چارتر 118 سریع یقه سمیه را ول کردپریشان به ستاره نگاه کرد و گفت: -کی اومدی ؟ ستاره پاسخ بلیط هواپیما تی چارتر 118 را نداد و به سمت دنیز گریان رفت. کنارش زانو زد و او را در آغوش کشید. دنیز با صدای بلندتری شروع به گریه کردن کرد. ستاره روی موهایش را بوسید و گفت: -جانم عزیزم اومدم. بلیط هواپیما تی چارتر 118 خیره ستاره بود. ستاره که از سینا بدش میآمد؛ اما دلش به حالش سوخته بود. صورت و تیشرت سفیدش پر از خون بود. رو به سینا گفت: -صورتت داغون شده برو بیمارستان. بلیط هواپیما تی چارتر 118 عصبی گفت: ستاره جرئت به خرج داد و عصبی نگاهاش را به بلیط هواپیما چارتر 118 خرید دوخت وسینا هیچ جا نمیره! گفت سینا برو بیمارستان کارت تموم شد به زن عمو خبر بده نگرانته! بلیط هواپیما چارتر 118 خرید چیزی نگفت تند از خانه خارج شد. سمیه بیحال روی مبل نشست و شروع به گریه کردن کرد. بلیط هواپیما چارتر 118 خرید مات س رجایش مانده بود. ستاره صورت دنیز را میان دستانش گرفت و با دیدن گونه کبودش اش که ایش سرازیر شد و زمزمه کرد:
دنیز سرش را تکان داد. ستاره بلند شد و کمک کرد دنیز هم بلندبلیط هواپیما چارتر 118 فروش زدتت؟
شود. در دل کرد که برای آمدنش اصرار کرده بود وگرنه معلوم نبود چه اتفاقی میافتاد.
روی مبل راحتی دونفره نشستند و بلند گفت: -لیال، رها بیاین اینجا پس کجایین؟
بلیط هواپیما چارتر 118 فروش از اینکه
لیال و رها هر دو سریع امدند. ستاره گفت: -رها برو یه لیوان آب قند واسه زن عمو بیار، لیال توام کیسه یخ بیازود باشید. بلیط هواپیما چارتر 118 فروش از اینکه ستاره او را نادیده میگرفت عصبی شده بود. روی مبل روبه رویش نشست و خیره شده به ستاره، ستاره که انگار بلیط هواپیما چارتر 118 فروش را ندیده است رو به سمیه گفت: -زنعمو گریه نکن، االن حالت بد میشه. سمیه با دستمال کاغذی صورتش را پاک کرد و با صدایی که بر اثر جیغ زدن و گریه کردن گرفته بود گفت: یکی ازخدا تورو از آسمون فرستاد خوب شد اومدی مادر وگرنه امشب پسرامو از دست م یدادم! و سرش را پایین انداخت و دوباره اشک هایش سرازیر شد. ستاره جوابش را نداد. رها با آب قند کنار سمیه نشست و کمکش ستاره باتوام چرا اومدی ؟ کرد آب قند را بخورد. لیال کیسه یخ را به ستاره داد و رفت. ستاره آکیسه را روی گونه دنیز گذاشت و گفت: -دیگه گریه نکن قربونت بشم، اینو بگیر که صورتت کبود نشه. سیاوش عصبی داد زد: -چرا جواب منو نمیدی؟ با دیوار حرف م یزنم؟ ستاره عصبی نگاهاش را به سیاوش داد و مثل خودش داد زد: سیاوش لب هایش را روی هم فشرد و پاسخش را نداد.
ستاره ادامه جواب ندم منم میزنی ؟ داد: میکنه؟ فکر م یکنم اصال نشناختمت بهتره مهمونی فردا رو کنسل آره خب میزنی، کسی که به برادر خودش رحم نمیکنه به من رحم کنیم من باید فکر کنم! سیاوش عصبی مشتش را روی تنها میز شیشه ای سالمی که روبه رویش بود کوبید و داد زد: -غلط میکنی کنسل میکنی، غلط میکن