ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل رقیه
رقیه
35 ساله از تبریز
تصویر پروفایل سیده فاطمه
سیده فاطمه
44 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل زهرا
زهرا
43 ساله از ایرانشهر
تصویر پروفایل پریسا
پریسا
21 ساله از تهران
تصویر پروفایل شهلا
شهلا
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
33 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل ابراهيم
ابراهيم
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل عسل
عسل
25 ساله از تبریز
تصویر پروفایل میثم
میثم
33 ساله از پل دختر
تصویر پروفایل پویا
پویا
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل میلاد
میلاد
31 ساله از گرگان
تصویر پروفایل سمیه
سمیه
44 ساله از تهران

بهترین سایت صیغه روزانه قزوین

کنارش رفتم و روی زمین نشستم که سرش به سمتم چرخید: - خانوم جان چرا اومدید اینجا؟ آقا گفتن صبحانتون رو بیارم اتاقتون، استراحت مطلقین! لازم نیست صیغه روزانه

بهترین سایت صیغه روزانه قزوین - صیغه


سایت صیغه روزانه قزوین

کدوم امید؟

کسی که ولت کرده و رفته پی خوشیش مگه میشه فردا همسر خوبی شه برات؟

چرا اینقدر تو خنگی اخه؟

تو عزت نفس نداری نه؟ با گریه گفتم: - نه ندارم. من امید و میخوام، فقط امید. سرش را با افسوس تکان داد و گفت: - نمیدونم بهت چی بگم که سر عقل بیای. واقعا نمیدونم. و سپس به راهش ادامه داد.

خبری از ازدواج موقت قزوین نبود

با توقف ماشین در حیاط، زود از ماشین پیاده شدم و با سرعت به سمت اتاقم رفتم و با بغل گرفتن بالشم و اشک هایی که میریختند به خواب رفتم.

نوری که به چشمم میخورد باعث شد چشمانم را باز کنم. ولی باز خوابم می آمد، بخاطر همین بالش را روی صورتم گذاشتم و به خواب رفتم. نمیدانم چند ساعت گذشته بود که بیدار شدم و بعد کش و قوسی که به بدنم دادم از تخت پایین آمدم. دست و صورتم را شستم و موهایم را شانه کردم سپس به پایین رفتم. خبری از ازدواج موقت قزوین نبود.

ولی سایت همسر صیغه ای خانوم داشت لپه پاک میکرد. کنارش رفتم و روی زمین نشستم که سرش به سمتم چرخید: خانوم جان چرا اومدید اینجا؟ آقا گفتن صبحانتون رو بیارم اتاقتون، استراحت مطلقین!

- لازم نیست صیغه روزانه قزوین خانوم، من حالم خوبه!

- ولی خانوم، آقا گفتن... - آقا هرچی گفته رو فراموش کن. راستی صیغه روزانه قزوین خانوم ازدواج موقت قزوین کجاست؟  نمیدونم خانوم جان حتما شرکتن! آخه نه که اقا آروین فعلا نیستن، بخاطر همین آقا ازدواج موقت قزوین رفتن یه سر به شرکت بزنن. آهانی گفتم و به سمت تلفن حرکت کردم تا به رویا زنگ بزنم که یهو صیغه روزانه قزوین خانوم گفت: خانوم اقا آروین خیلی وقته تلفن رو قطع کرده، وصل نیست. وا چرا؟

نمیدونم خانوم جان.پکر شدم از اینکه نمیتوانم به رویا زنگ بزنم. اگر به ازدواج موقت و صیغه در قزوین هم بگویم موبایلش را نمیدهد.

ازدواج موقت و صیغه در قزوین نگفته بود

با اعصاب خراب روی صندلی نشستم و به منظره حیاط نگاه کردم. چشمانم هی باز و بسته میشدند و یهو چشمانم باز شدند که چهره آروین را دیدم. ولی دوباره بسته شدند و یهو با شتاب چشمانم را باز کردم و چهره خشمگین آروین را دیدم. خوابم نبود، خود خودش بود. با خشم و چشمانی که عصبانیت ازش میبارید نگاهم میکرد. مگر ازدواج موقت و صیغه در قزوین نگفته بود ایران نیست و چند ماه دیگه می آید، الان آروین پس روبه روی من چیکار میکند. با صدای سایت صیغه یابی قزوین خانوم سرش به سمت او چرخید و سایت صیغه یابی قزوین خانوم با ایما و اشاره به من گفت که فلنگ رو ببندیم. همان طور که آرام بلند میشدم و سایت صیغه یابی قزوین خانوم به حرف گرفته بودش، یهو سمتم چرخید. فکر کنم خودم را خیس کردم، انقدر نگاهش با جذبه و ترسناک بود که آدم میگرخید. با ابروهای بالا رفته اش گفت: - به سلامتی کجا تشریف میبری؟ زبانم نمیچرخید تا جوابش را بدهم. سایت صیغه یابی الوند خانوم هم رو بهش گفت: میگم آقا ناهار چی... ولی با دادی که سر سایت صیغه یابی الوند زد زهره ام ترکید و پیرزن بیچاره هم فکر کنم قلبش ایستاد. - سایت صیغه یابی الوند خانوم برو زهرماری بار بذار، فقط از اینجا برو. سایت همسر صیغه ای بدون حرفی پذیرایی را ترک کرد و من را با این دیو دو سر اینجا تنها گذاشت. الان اگر از من بپرسد اینجا چیکار میکنم چی بگم بهش. چند قدمی نزدیکم آمد و همان طور که خیره نگاهم میکرد گفت: - تو اینجا چه غلطی میکنی؟ واسه چی برگشتی؟

لبم را بازبانم تر کردم وگفتم: خوب... چیزه... من اینجا... ولی وقتی به چشمان وحشی اش نگاه میکردم اصلا نمیدانستم باید چی بگویم. حرف هایم یادم میرفت. باز چند قدمی جلو آمد و گفت: خوب تو اینجا؟

مطالب مشابه