ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل هادی
هادی
44 ساله از ایلام
تصویر پروفایل سحر
سحر
40 ساله از خوی
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل سردار
سردار
60 ساله از تهران
تصویر پروفایل عبدالله
عبدالله
43 ساله از سنندج
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل ماه
ماه
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل آدونا
آدونا
39 ساله از بروجرد
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم

تلگرام همسریابی موقت ندارد

کانال تلگرامی همسریابی موقت گفت: -ماما تلگرام ازدواج موقت اصفهان.. وقتی این جمله از دهانش خارج شد بی اختیار دستانم شل شد و سن ایچ از دستم رها شد

تلگرام همسریابی موقت ندارد - همسریابی


تصویر تلگرام همسریابی موقت ندارد

سامان تلگرام همسریابی موقت کلمه ای که به زبانش اورد ماما بود و بعد از ان به به و ددر را فرا گرفت. او اکثراً روزها با مامان در خانه تنها بود و من به دانشگاه میرفتم و با برداشتن واحدهای بیشتر سعی میکردم زودتر از شر دانشگاه راحت شوم و خستگی بعد از دانشگاهم با دیدن چهره شیرین سامان برطرف میشد. تازه از تلگرام همسریابی موقت برگشته بودم و خسته از کثرت کالسها و سنگینی درسهایم سردرد سختی گرفته بودم. به محض اینکه به خانه رسیدم سامان را صدا کردم و وقتی از او جوابی نشنیدم با خودم گفتم به احتمال زیاد خواب است چون ساعت سه بعدازظهر بود و از این رو اهسته بدون اینکه به اتاقم بروم همانجا لباسهایم رو از تنم خارج کردم رفتم و بعد بدون اینکه سراغی از مامان بگیرم به دستشویی رفتم و دست و صورتم را شستم و بعد به پذیرایی امدم و از سکوت خانه سخت تعجب کردم و با خودم گفتم که یعنی مامان و سامان کجا رفتند که صدایی از انها نمیاد و از این رو به اتاق مامان رفتم و چون تلگرام ازدواج موقت مشهد رو در انجا ندیدم به اتاق خودم و بهار رفتم و چون تخت خالی سامان را دیدم با خودم گفتم که یعنی تلگرام همسریابی موقت کجا رفته که به من چیزی نگفته و بعد برای اینکه فکرم را مشغول نکنم لباسهایم را در کمد جا به جا کردم و از خستگی زیاد روی تختم دراز کشیدم و متوجه نشدم کی اغوش گرم خواب پنجه هایش رو در میان موهایم فرو برد و در گوشم زمزمه بی خبری را سر داد و کی چشمانم پذیرای رویای شیرین با سروش بودن شد.

ماما... ماما. .. چشم که باز کردم سامان عزیزم را باالی سرم دیدم که با دستهای کوچکش به سرم ضربه های نرمی میزد. با دیدنش بخند به لب اوردم و بی اختیار دلم برای در اعوش کشیدنش ضعف رفت. روی تخت نیم خیز شدم و با عشق او را در اغوشم کشیدم و زممزه کردم: -سالم عزیز دل مامان. خوبی فدات بشم من؟

تلگرام ازدواج موقت ایرانیان چقدر دلش برات تنگ شده بود

اخ که اگه بدونی تلگرام ازدواج موقت ایرانیان چقدر دلش برات تنگ شده بود. و تند تند گونه هایش رو از عشق ومحبت بوسه هایم گلگون کردم. سامان میخندید و من با عشق عطر تنش رو به ریه هایم میفرستادم. او را در اغوشم کشیدم و پرسیدم: -تلگرام ازدواج موقت ایرانیان کجاست عزیزم؟ سامان شیرین خندید و گفت: -اپزهونه. لبخندم رو پررنگتر کردم و از روی تخت در حالی که عزیز دلم در اغوشم بود بلند شدم و در همان حال گفتم: -بگو ببینم وروجک تلگرام ازدواج موقت اصفهان کجا رفته بود با مامانی؟ نگفتی مامان دلش برات تنگ میشه شیطون؟

در همان حال از اتاق خارج شدم و به اشپزخانه برای دیدن تلگرام ازدواج موقت ایرانیان سرک کشیدم و به محش دیدنش سالم کردم: -سالم پاییز جان. خسته نباشی مامان. -سالمت باشی کجا رفته بودید

تلگرام ازدواج موقت مشهد سامان رو بوسیدم

تلگرام ازدواج موقت مشهد سامان رو بوسیدم و در اغوش تلگرام ازدواج موقت ایرانیان که برای گرفتنش دستانش رو باز کرده بود گذاشتم و به سمت تلگرام همسریابی موقت رفتم: -رفته بودیم کمی خرید کنیم. در یخچال رو برای برداشتن لیوانی اب پرتقال باز کردم و سن ایچ را از داخل یخچال برداشتم. میخواستم در یخچال را ببندم که صدای خنده سامان بلند شد و در همخون کانال تلگرامی همسریابی موقت گفت: -ماما تلگرام ازدواج موقت اصفهان.. وقتی این جمله از دهانش خارج شد بی اختیار دستانم شل شد و سن ایچ از دستم رها شد و به زمین افتاد. میان در یخچال ایستاده بودم و با دهان باز و چشمانی اشک الود به سامان ذل زده بودم. یادم نمیاد که او را به گفتن نام بابا ترقیب کرده باشم. سامان با دیدن من در ان وضعیت با خنده دوباره تکرار کرد: -بابا... تلگرام ازدواج موقت مشهد... در یخچال را بدون اینکه ببندم رها کردم و با گریه به داخل اتاقم دویدم. باورم نیمشد که روزی با گفتن این کلمه اش اینقدر بهم بریزم. تلگرام ازدواج موقت اصفهان او ده ماهه بود و برای بار اول بود که کانال تلگرامی همسریابی موقت را به نام میاورد. سرم رو به دست گرفته بودم و گریه میکردم. وحشت بر جانم ریخته بود.با خودم گفتم که وای به حالت پاییز. تلگرام ازدواج موقت اصفهان این فقط گفته بابا تو اینطور بهم ریختی. فردا پسفردا بگه کانال تلگرامی همسریابی موقت کیه و کجاست چه خاکی میخوای به سرت بریزی

مطالب مشابه