اگر می دانست پاسخ سوالات دست این مرد است. چندسال پیش اولین نفر به این محله ی قدیمی سر می زد. مرد اجزای صورت همسریابی گوهردشت را از نظر گذراند. خوش قیافه و خوش پوش بود. با دیدن انگشتری که در انگشت اشاره اش بود. سایت همسریابی گوهردشت کرج را ادامه داد. بابت هرچی که اومدی و می خوای از گذشته بدونی ازت ممنونم!
کم کم داشتم ناامید می شدم؛ می تونم بابت دادن این سوال ازت بپرسم چی تو رو به اینجا کشونده؟ همسریابی گوهردشت که انگار ته دلش قرص شده بود که این مرد دشمنش نیست.
سایت همسریابی گوهردشت کرج درست نباشه
نفسش را رها کرد و گفت: شاید درست نباشه گفتن این سایت همسریابی گوهردشت کرج درست نباشه؛ ولی عمو و خانواده ی دایی زنده هستن!
این حرف از زبان همسریابی گوهردشت کرج
با شنیدن این حرف از زبان همسریابی گوهردشت کرج، نفسش بند شد. مردمک چشمانش لرزید. باور اینکه آن ها زنده هستن او را بی نهایت خوشحال می کرد. دوستانش زنده بودند. میثاق و جهان! چشمان او برق زد. همسریابی گوهردشت لبخند محوی روی لبش نشاند و ادامه داد. شاید با دونستن گذشته بتونم پیداشون کنم. بلند شد و جلوی پالتوش را صاف کرد. جعبه را برداشت و روبه سایت همسریابی گوهردشت کرج که از هیجان در پوست خود نمی گنجید گفت: بابت دادن این سایت همسریابی کرج ازتون ممنونم!
مرد دستش را دراز کرد که همسریابی گوهردشت کرج متقابلا همین کار را کرد. اگه فکر کردی کمکی از دست من برمیاد حتما بهم خبر بده! ممنونم که امروز اومدی، تا یک جایی نوشته شده. از اون به بعد راوی تغییر کرده که دست منه!
تشکر و خداحافظی کرد.
با لبخندی که از خوشحالی در صورتش نقش بسته بود در آهنی را باز کرد و خارج شد که نگاه همان زن های حراف به او افتاد.
مرد همسریابی گوهردشت را بدرقه کرد و بعد از خارج شدن او از خیابان، برگه را چرخاند و پشت پیشخوان نشست. همسریابی گوهردشت کرج در سایت همسریابی کرج را باز کرد و سایت همسریابی کرج را سمت کمک راننده گذاشت و خودش هم سوار شد. لبخند مرموزانه ای زد و گفت: پیداشون می کنم.