ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل سحر
سحر
40 ساله از خوی
تصویر پروفایل شهرام
شهرام
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل فلای
فلای
46 ساله از نجف آباد
تصویر پروفایل هادی
هادی
44 ساله از ایلام
تصویر پروفایل رحمان
رحمان
39 ساله از سنندج
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل ماه
ماه
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمد
محمد
31 ساله از خوی
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل حسام
حسام
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم

ثبت نام در همسریابی دو همراز

سایت همسریابی مانع از خروجش شده بود. اون توی حرفهاضش میگفت که تازه داره معنی همسریابی دو همراز رو حس میکنه چون میتونست با هانیه هر جایی بره

ثبت نام در همسریابی دو همراز - همسریابی


تصویر ثبت نام در همسریابی دو همراز

-نه دیگه وارد مرحله بعدی از مرگ شد. همسریابی دو همراز چیه پاییز گاهی اوقات پیش خودم فکر میکنم با اینکه بنفشه سرطان داشت و در دنیای مادی زندگی خوبی نداشته و به عبارتی روی صندلی چرخدار روزگار میگذرونده اما باز هم وابستگی های شدیدش به این سایت همسریابی مانع از خروجش شده بود. اون توی حرفهاضش میگفت که تازه داره معنی همسریابی دو همراز رو حس میکنه چون میتونست با هانیه هر جایی بره. هر کاری اختیار میکرد هانیه انجام میداد و ببین با اینکه حضور فیزیکی نداشت اما چقدر از این زندگی راضی بود. با اینکه سختی های زیادی کشیده بود اما دلش نمیخواست از این دنیا کنده بشه.

سایت همسریابی دوهمراز و سروش جذب شد

سرم رو تکون دادم و بی اختیار توجه ام به صحبت های سایت همسریابی دوهمراز و سروش جذب شد. ان دو همانند دو دوست با هم گرم صحبت بودند. کامیار رشته کالم رو در دست گرفته بود و میگفت: -همسریابی دو همراز اگر بخوایم به زبان عقل گوش بدیم مسلم میشه که دل معنی پیدا نمیکنه درسته که مردم ما به کمکهامون به متکدی ها به نوعی تکدی گرایی لقب میدند. اما من خودم این رو قبول ندارم سایت همسریابی زبان دلت رو خوب بلد باشی دیگه به عقلت رجوع نمیکنی. سروش سرش رو در جهت قبول داشتن سخنان او تکان داد و ادامه داد: -حرفت رو قبول دارم اما از اونجایی که میتونم فکر کنم که چرا من نوعی در این جامعه زحمت بکشم اما اون با بی خیالی سایت همسریابی دوهمراز رو جلوی هر فردی دراز بکنه.

ببین تمام اینها دلیل های منطقی عقل که همونطور که گفتم همسریابی دو همراز از بروز احساست میشه درسته که ما زحمت میکشیم، اما به این موضع هم باید توجه داشته باشیم که زمانی که کسی دست جلوی ما دراز کرد هر چقدر هم دارا باشه نیامنده. اگر به این موضوع فکر بکنیم هیچ وقت به اعتقاداتمون اهمیتی قائل نمیشیم.بیخود نیست که میگن بنی ادم اعضای یکدیگرند که در افرینش ز یک گوهرند. سایت همسریابی دوهمراز یعنی چی؟ این به این معنی نیست که همه ما یکی هستیم؟ فقیر و غنی نداریم؟ به این معنی نیست که هدفمون، مسیرمون یکیه؟

عضویت در همسریابی دوهمراز ختم میشیم

عضویت در همسریابی دوهمراز ختم میشیم؟ انسانها همشون پشت یک نقاب پنهان شدند. تنها به خودشون فکر میکنند و در پی واالتر بودن خودشون ضربه های سختی به دیگران میزنند. بعضی ها خواب هستند. نمیدونن که چهره های اشنا سایت همسریابی پشت همون نقاب ها پنهون شدند. کافیست من بخوام. تو بخوای و دیگری بخواد. اون وقت میشه این معما رو حل کرد. معمای مادیات رو... . به نظرم حرفهای کامیار درست بود. اگر نظر به دل داشته باشیم هیچ وقت دست رد به سینه مستمند و نیازمندی نمیزنیم.... شب که با سایت همسریابی دوهمراز به خانه برگشتم عضویت در همسریابی دوهمراز هم نتوانسته بودم کم محلی او را فراموش کنم از این رو بیتوجه به او به اتاق خواب رفتم و لباسم رو عوض کردم و در حالی که داشتم روبروی اینه موهایم را شانه میکردم وارد اتاق شد. نیم نگاهی به من کرد و من از داخل اینه نگاهش رو دیدم نفس عمیقی کشید و رفت تا لباسهایش را عوض کند.

با اینکه بی تاب عطر تنش بودم اما بی خیال به او روی تخت دراز کشیدم و در زیر نور چراغ خواب به سقف اتاق سایت همسریابی دوختم. چند لحظه بعد در حالی که چشمانم رو بسته بودم او رو حس کردم که روی تخت دراز کشید. نفس عمیقی کشید و من کمی هول شدم و از این رو پشتم رو به او کردم و چشمانم رو سخت به هم فشردم تا بخوابم. عضویت در همسریابی دوهمراز مگر خوابم میبرد؟ او نزدیکم بود و من تشنه اغوش گرمش. دلم میخواست سرم رو روی بازوی قوی و مردانه اش بگذارم و بخوابم. بد عادت شده بودم. هر شب سرم رو روی بازویش میگذاشتم و اینطور خوابم میبرد. نفهمیدم چقدر در اون حالت مونده بودم که کالفه روسم رو به سمتش کردم که دیدم به سمت من چرخیده و با عضویت در همسریابی دوهمراز باز در اسمان شبمان به من چشم دوخته. همین که من رو دید لبخند زد و من با اخم چشمانم رو بستم. دستش رو که روی گونه ام کشیده شد دلم میخواست صداش کنم اما او این کار رو کرد. -پاییز. چشمانم رو باز نکردم و او ادامه داد: -تو که خوابت نمیبره چرا لجبازی میکنی؟ اونقدر حرصم گرفت که دلم میخواست

مطالب مشابه