گفتن من به خاطر پدربزرگم دعوتشون کردم! "چندساعت قبل" -بلیط هواپیما چارتری یه چیزی بهت میگم قول بده عصبانی نشی!
بلیط هواپیما چارتری متعجب از چک کردن لباسش دست کشید و به سمت زهرا برگشت و پرسید: -باشه بگو! زهرا با حرص گفت:
-آقاجون گفت چیزی بهت نگم اما نم یتونم نگم چون واقعا حرصم گرفت! امروز صبح عموت زنگ زد به آقاجون و هرچی از دهنش
در اومد بار آقاجون کرد؛ که چرا واسه مراسم خواستگاری ما رو دعوت نکردید؟ کاری کردید تنها یادگاری برادرمون نسبت به ما سرد
بشه! توی مراسم خواستگاری دعوتمون نکردید که ببینیم پسره کی هست چیکاره است اماواسه نامزدیش مارو دعوت میکنید؟
بلیط چارتر هواپیمایی ماهان ما رو تلکه کنید
حتما نمیتونید جهزیه اش رو بخرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان ما رو تلکه کنید! بلیط هواپیما چارتری از شدت عصبانیت میلرزید
سعی کرد خودش را کنترل کند و عصبی گفت: -به چه حقی اینجوری حرف زده؟ کدوم عموم؟ -فرشاد. بلیط هواپیما چارتری گوشی اش
را از روی عسلی برداشت و شما عمویش را گرفت. این عمویش همانی بود که پول خرج نکرده مراسم را طلب میکرد. دنبال بهانه بود
برای باز کردن این بحث و خودش بهانه دستش داده بود. پس از چند بوق صدای عمویش را شنید. خطش را عوض کرده بود و آن ها شماره اش
را نداشتند. عصبی سالم بفرمایید. گفت: -چه سالمی خجالت نمیکشید با یه پیرمرد اینجوری حرف م یزنیصدای متعجب فرشاد را شنید:
-بلیط چارتر هواپیمایی خرید آنلاین بلیط هواپیما ارزان تا 50 درصد تخفیف در پرواز چارتر تویی؟ این چه طرز حرف...
بلیط چارتر هواپیمایی خرید آنلاین بلیط هواپیما ارزان تا 50 درصد تخفیف در پرواز چارتر میان کالمش پرید و گفت:
-شما بزرگتر منید و احترامتون واجبه؛ اما کاشکی شما هم به بزرگترتون احترام میذاشتید. خجالت نکشیدید اینجوری باهاش حرف زدید؟
میدونید چرا مراسم خواستگاری دعوتتون نکردیم؟ چون من نخواستم، چرا باید بخوام؟ وقتی توی این چند سال سرجمع ده بار زنگ زدید
و هر بار پولی که خرج نکرده بودید رو خواستید. عمویش عصبی گفت: -منظورت کدوم پوله؟ از تمام حرفهایش فقط پول را متوجه شده بود؟
بود وهمون پولی که نامزدم سه کلیک دلتابان برای مراسم خانوادهام خرج کرده شما یک هزاری هم خرج نکردید! بلیط هواپیما شیراز تهران
دلتابان پسر دوست باباست، واس مراسم نامزدی هم فقط و فقط به اصرار پدربزرگم دعوت شدید وگرنه من هیچ نیازی به شما ندارم تا
وقتی که خانواده مادرم هستن و البته نامزدم بلیط هواپیما شیراز تهران دلتابان!
اینقدر داره که نیازی نباشه پیش بلیط چارتر هواپیمایی ماهان مثل شما کوچیک بشم و ازتون جهزیه بخوام که اگرم بلیط هواپیما چارتر علی بابا
اوضاع مالیش خوب نبود من یک هزاری از شما برای جهزیه ام نمیخواستم.تا االن یادتون نبود بلیط چارتر هواپیمایی خرید آنلاین بلیط هواپیما ارزان تا 50 درصد
تخفیف در پرواز چارتر ای هست و توی این دنیاست، از این به بعدم فکر کنید بلیط هواپیما چارتر ارزان دلتابان ای نیست
چند سال قبل همراه پدر و مادرش فوت شده . بدون منتظر ماندن گوش یاش را قطع کرد. زهرا خندید و گفت: -دمت گرم واقعا
خوب حرف زدی. لبخند غمگینی زد. فقط خودش از قلب شکسته اش خبر داشت. با صدای بلیط هواپیما چارتر علی بابا به خودش آمد.
بلیط هواپیما چارتر ارزان دلتابان سرش را تکان داد
-خوبی ؟بلیط هواپیما چارتر ارزان دلتابان سرش را تکان داد و " خوبمی" زمزمه کرد. وارد پذیرایی شدند. لبخند روی لب هر دو نقش بسته بود.
تمامی مبل ها و وسایل پذیرایی برداشته شده بودند و جایشان را به میزهای چهار و شش نفره داده بودند. تعداد مهمانان سرجمع ۵۰ نفر بود
. همه به افتخارشان دست زدند. آهنگ مالیمی درحال پخش بود. به سمت میز خانوادهاشان که دو تا میز را به هم چسبانده و کنار هم نشسته بودند.
پدربزرگش با دیدن بلیط هواپیما چارتر ارزان دلتابان اشک در چشمانش حلقه بست و در دل نالید: -دخترم، کجایی ببینی ته تغاریت
چقدر بزرگ شده. بلیط هواپیما چارتر ارزان دلتابان که خیره پدر بزرگش بود. فهمید که از چه ناراحت شده است. دست بلیط هواپیما چارتر علی بابا
را رها کرد و به سمتش رفت. پشت سرش ایستاد و خم شد دو دستش را دور گردنش حلقه کرد و سرش را روی شانه پدربزرگش گذاشت
و گفت: -قربونت بشم ناراحت نشو، مامان اینا همینجان دارن همه چیز رو میبینن. پدربزرگش دست روی دستهای بليط چارتر هواپيما گذاشت
و لبخندی زد و سعی کرد بلیط چارتر هواپیمایی ماهان را عوض کند طاقت ناراحتی بليط چارتر هواپيما را نداشت: -چقدر خوشگل شدی.
بليط چارتر هواپيما سرش را بلند کرد و بوسه ای روی گونهاش نشاند و گفت: -چشمات خوشگل میبینه قربونت بشم. سه کلیک دلتابان
جلو آمد و دست ساالرخان را فشرد و ساالرخان فقط لبخندی زد. سه کلیک دلتابان حالش را درک کرد و پاسخ لبخندش را با لبخند داد.
با دایی های بليط چارتر هواپيما دست داد. مقابل سجاد مکث کرد. در چشمان یکدیگر خیره بودند و کمی بیشتر از بقیه دست همدیگر را فشرند سجاد لبخندی زد و گفت: -امیدوارم الیق دخترم باشی و خوشبختش کنی.