با سکوتی که حاکم شد و سقلمه ای که قیمت بلیط هواپیما چارتر 724 بهم زد با عجله گفتم: _ بله.
عاقد دوباره مشغول حرف زدن شد و کمی بعد صدای مردانه ای از کنارم بلند شد. خشک و رسمی: _ بله. با خجالت سرمو به سینه ام چسبوندم. صدای عمو و و آقا که مبارک، مبارک میگفتند به گوشم رسید .قیمت بلیط هواپیما چارتر 724 بازومو گرفت و بلندم کرد و تند تند منو بوسید.نمیفهمم چرا برای بدبختی من دارن خوشحالی میکنند .بدبختی که با تولد یه بچه تموم میشه ..منم رها و آزاد میرم سراغ زندگی خودم .داخل خونه ای که قراره بهم داده بشه .کنار مادرم ..باهم یه زندگیه بی دغدغه رو شروع میکنیم زندگی ای که نه داخلش خانمی وجود داره و نه آقایی.نه دستوری وجود داره و نه امر و نهیی. تو آغوش سایت چارتر ۷۲۴ مونده بودم. از لرزش شونه های سایت چارتر ۷۲۴ متوجه گریه اش شدم. بی هیچ حرفی از آغوشش بیرون اومدم.
سایت چارتر ۷۲۴ از سرم برداشت
سایت چارتر ۷۲۴ از سرم برداشت. اونقدر درگیر افکارم بودم
که متوجه رفتن بقیه نشدم. هیچکس بجز منو بلیط هواپیما چارتر ارزان و عمو داخل سالن نمونده بود.
روبندو از صورتم باز کردم و روی صندلی ولو شدم. چشمم به سفره عقد روبروم افتاد و گفتم: _ کی این روزا تموم میشه؟؟
صدای بلیط هواپیما چارتر ارزان از صندلی کنارم بلند شد: _ تموم میشه بلیط هواپیما چارتر ارزان.
صبر و تحمل داشته باش. شب شده بود. چارتر علی بابا مشغول آماده کردن شام بود. منم داخل آشپزخونه روی صندلی نشسته بودم. از عصر تا الآن هیچکسی رو ندیدیم.بعد از عقد همه سراغ کار خودشون رفته بودند.عمو هم کمی کنارم موند و بعد رفت. چارتر علی بابا میز غذا خوری داخل سالنو چید و گفت: _ سلما جان ..تو هم برای خودت غذا بکش تا برم خانم و آقا رو صدا کنم. سری تکان دادم که رفت. دلم از گرسنگی ضعف میرفت.
با بی حالی برای خودم غذا کشیدم و مشغول خوردن شدم.
از صدای برخورد قاشق و چنگال متوجه حضورشون در سالن شدم. چارتر علی بابا مهری وارد آشپزخونه شد و همینطور که برای خودش غذا میکشید گفت: _آقا برای شام نیومد.آخر شب که میری اتاقش، یه سینی غذا میدم براش ببر. از فکر اینکه قراره امشب با آقا سر کنم به سرفه افتادم.لیوان آبی که چارتر هواپیما مقابلم گرفت رو تا آخر سر کشیدم که چارتر هواپیما گفت: _آروم باش دختر .ترس نداره که. _ خاله چطور ترس نداره؟ آخه این چه بختیه که قسمت من شده؟
_ بلیط هواپیما چارتر ۷۲۴ ..بس کن .هرچی بیشتر میگی استرسم بیشتر میشه. دستشو روی دهانش زد و گفت: _ اووم اووم باشه من هیچی نمیگم ولی تو غذاتو بخور. به زور و اجبار قاشقی در دهانم گذاشتم.تا بلیط هواپیما چارتر ۷۲۴ دست از سرم برداره.
دلم پیچ میخورد از شدت استرس و نگرانی اما چاره ای نبود .. ساعت۰۴شب بود که بلیط هواپیما چارتر ۷۲۴ وارد خونه شد و گفت: سلما جان؟؟ پاشو که وقت رفتنه. فقط همین حرف کافی بود تا دوباره به اون استرس قبل برسم. با هول ایستادم و گفتم: _ وای بلیط هواپیما چارتر ۷۲۴ ..من میترسم. _ نترس خرید بلیط هواپیما چارتر ۷۲۴ ..ترس نداره.باید این وضعیتو تحمل کنی.برو ..برو که خانم منتظره. _ خانم؟؟ _ آره میخواد از رفتنت به اتاق آقا خیالش راحت بشه. _من نمیفهمم چرا افسون میخواد از بابت رفتن من به خوابگاه شوهرش خیالش راحت بشه آخه مگه میشه یه زن با زندگیه خودش اینکارو بکنه؟
همراه خرید بلیط هواپیما چارتر ۷۲۴ راه افتادم
و همراه خرید بلیط هواپیما چارتر ۷۲۴ راه افتادم که گفت: _تو به این کارا کاری نداشته باش . رو بندت کو؟؟ با عجله از روی مبل برداشتم و روی صورتم بستم و همراه خرید بلیط هواپیما چارتر ۷۲۴ از خونه خارج شدیم و به باغ رفتیم. همین که وارد سالن شدیم افسون روبرومون قرار گرفت و گفت: _ همراه من بیا. نگاهی غمگین نثار خرید بلیط هواپیما چارتر ۷۲۴ کردم و همراه افسون از پله ها باال رفتم. همونطور که قیمت بلیط هواپیما چارتر 724 گفته بود قد و قامتش نشون میداد خیلی قوی باشه.