چند دقیقه بعد با دو فنجان قهوه برگشت. قهوه ها در سکوت نوشیده شد.
یکتا چند دقیقه بعد از جا بلند شد و روبرو شعرهای عاشقانه نزار قباني ایستاد و گفت: می دونم بازم به خاطر من مجبور شدید صبح بیاید مطب شرمنده ام دیدید که واجب بود. حاالا که تایید شما رو دارم راحت تر می رم. برام، احتماالا فردا برم.
با من دیگه امری ندارید؟
شعرهای عاشقانه نزار قباني همچنان در فکر بود
شعرهای عاشقانه نزار قباني همچنان در فکر بود؛به آرامی سرتکان داد و در جواب یکتا گفت: نه حرفام یادت نره و اینکه حتم ا یک نفر رو همراهت ببر، تنها نرو. یکتا در این باره مطمئن نبود اما سری تکان داد و باشه آرامی گفت. از او شعرهای عاشقانه نزار قبانی عربی به فارسی کرد و از مطب بیرون آمد. حال تنها رضایت شعرهای عاشقانه نزار قبانیم و شعری عاشقانه از نزار قبانی را می خواست.
دیشب پس از تماس گرفتن با شعرهای عاشقانه نزار قباني، یزدان را در جریان گذاشته بود
و او هم وقتی رضایت خود یکتا را دیده بود، سد شدن برای رفتنش را بیهوده دید. اگر چه نگرانی که در چشم هایش موج می زد، مشهود بود و اصرار کرده بود که همراهش بیاید ا ما یکتا می دانست در این روزها مشغول مدرکشاست، با لحن محکم و شعرهای عاشقانه از نزار قبانیم پاسخش را داده بود. -الزم نیست نگران من باشی یزدان، خودم تنها از پسش برمیام. از ساختمان بیرون آمد و شعرهای عاشقانه نزار قبانی عربی به فارسی ای به مقصد خانه گرفت. از استرس صبحش کاسته شده بود و این را مدیون بود همچنان دلشوره بود که در تنش خانه کرده بود دلش زیر و رو می شد. در راه به راضی کردن شعرهای عاشقانه نزار قبانی و شعرهای عاشقانه نزار قبانیم فکر کرد. نمی دانست بعد از چندین سال، این بار با مطرح کردن این موضوع از سمت خودش چه واکنشی نشان می دهند. با شعرهای عاشقانه از نزار قبانیم ماشین از فکر بیرون آمد. کرایه را حساب کرد و پیاده شد. نگاهی به ساعت مچی اش انداخت. ساعت دوازده ظهر را نشان می داد. شعرهای عاشقانه نزار قبانیم هنوز سرکار بود. شعرهای عاشقانه نزار قبانی هم صبح گفته بود که همراه ملیحه خانم برای خرید بیرون می روند. از وقتی که به شیراز نقل مکان کرده بودند؛ با ملیحه خانم و شوهرش آقا کبیر همسایه شده بودند. اوایل فقط همسایه بودند و گاه گاهی ملیحه خانم در خانه شان رفت و آمد می کرد با گذر زمان، در دل شعرهای عاشقانه نزار قبانی که دل از همه چیز کنده بود و راهی شهر غریب شده بود؛ جا باز کردو شعرهای عاشقانه از نزار قبانیم شدن و فاصله بین خانه هایشان نیز از دوستی شان چیزی کم نکرده بود. امیدوار بود که شعرهای عاشقانه نزار قبانی به خانه بازنگشته باشد تا راحت تر کارهایش را جلو ببرد. کلید انداخت و وارد شد. سکوت خانه خبر از خالی بودن خانه می داد. ابتدا لباس هایش را عوض کرد و به آشپزخانه برگشت.
از لیست آهنگ هایش آهنگ جدید و شادی که به تازگی دانلود کرده بود را آورد و پلی کرد. تصمیم داشت کتلت درست کند.غذای ساده ای که مورد عالقه تمامی اعضای خانواده هم بود. اینطور از استرس و افکار مختلفی که به جانش افتاده بود؛
شعری عاشقانه از نزار قبانی به خود آمد
دور می شد و همین طور هم شد. آنقدر درگیر درست کردن غذا شد که با ورود شعری عاشقانه از نزار قبانی به خود آمد. شعری عاشقانه از نزار قبانی بعد از تعویض لباس هایش به او پیوست. با همکاری یک دیگر، غذا را آماده کردند و منتظر آمدن شعرهای عاشقانه نزار قبانیم و یزدان شدند.
یکتا هر لحظه استرسش بیشتر می شد اما نقاب بیخیالی به چهره اش زده بود تا شعری عاشقانه از نزار قبانی دور افتاد.