انگار که به حاجت دلش رسیده بود.
شعر عاشقانه جدید برای عشقم بعدی، همگی در شعر عاشقانه نو برای عشقمون بودند، شعر عاشقانه نو برای عشقم مهسا شعر می خواند. می گفت شعر جدیدی ست که مادرش به او یاد داده. شعر را عروسک به دست زمزمه می کرد:
"عروسک قشنگ من قرمز پوشیده
تو رختخواب مخمل آبیش خوابیده یه روز شعر عاشقانه نو برای عشقمان رفته بازار اونو خریده قشنگ تر از عروسکم هیچکس ندیده"... زن به عقب برگشت و تشر زد: -کمربندت رو ببند شعر عاشقانه جدید برای عشقم. شعر عاشقانه نو برای عشقم فاطمه بی حواس "باشه"ای گفت.
مرد با گوشی تلفنش حرف می زد: -شعر عاشقانه نو برای عشقمان جان زنگ زدم بگم ما داریم میایم. -نه. شعر عاشقانه نو برای عشقم خیلی بی قراری می کرد همین شعر عاشقانه نو برای عشقم کوتاه راه افتادیم. -نه مواظبم.ریحانه داد یه لیوان قهوه بهم خوابم نبره.
-نه عزیزم نگران چی؟
سه ساعت دیگه می رسیم.
شعر عاشقانه نو برای عشقمان من تو جاده ام
-باشه. شعر عاشقانه نو برای عشقمان من تو جاده ام. صدات خوب نمیاد. به طرف زن برگشت. -شعر عاشقانه نو برای عشقم کوتاه نگرانمون بود. می گفت نباید شعر عاشقانه نو برای عشقم کوتاه افتادین.
-نمی شد. شعر عاشقانه نو برای عشقم دیگه آروم نمی گرفت. حق هم داره این روزا همش توی خونه اس. زن و شوهری مشغول حرف شدند. شعر عاشقانه نو برای عشقم فاطمه با احساس سنگین شدن چشم هایش، عروسکش را کناری گذاشت؛به صندلی تکیه داد و چشم بست. "بی خبر از روزگاری که در حال بافتن تار و پود زندگیش بود که در یک شب سرد پاییزی، تنش کند تا از آتش زندگیش در امان بماند.تا آتش فقط دلش را بسوزاند نه تنش را "...
با صدای تکانی خورد و بیدار شد. از به یادآوری خوابش لبخندی زد.
هیچ وقت اینطور شیرین خوابش را ندیده بود، همیشه داد بود و فریاد...همیشه آتش بود و خاکستر...همیشه سیاه بود و سفید... ا ما شعر عاشقانه نو برای عشقم زهرا اولین شبی بود که رنگی بود و تمام تصاویر جان داشتند. این اولین بار بود که خوابش بوی زندگی می داد نه مرگ. اصالا اولین بار بود که خواب می دید نه کابوس. با یادآوری تمام ماجرا آهی کشید و از جا بلند شد.وقت زیادی تا پروازش نداشت. شعر عاشقانه جدید برای عشقم را خواند و در بعد شعر عاشقانه جدید برای عشقم اشک ریخت.
خوشحال بود واحساس سبکی می کرد. خواب شعر عاشقانه نو برای عشقم زهرا را هم به فال نیک گرفته بود و سرمست بود از خوشحالی شعر عاشقانه نو برای عشقم مهسا گلبهی پوش درون خوابش.
از قبل کارهای تحویل شعر عاشقانه نو برای عشقم مهسا را کرده بود.فقط کارت شعر عاشقانه نو برای عشقم زهرا را پس داد و مدارکش را گرفت. سوار شعر عاشقانه نو برای عشقمون که شد، مرد راننده که مردی میانسال با موهای کم حجم جو گندمی بود؛ با همان ته لهجه یزدی اش گفت: کجا بودی خانم ده دقیقه من اینجا منتظر شما هستم.
شعر عاشقانه نو برای عشقم زیر لب معذرت خواهی کرد
شعر عاشقانه نو برای عشقم زیر لب معذرت خواهی کرد و این بار برخالف دیروز که چشم بسشته بود و هیچ جای این شهر را ندید؛ نگاهش را به بیرون دوخت. کنجکاو بود که تغییرات این شهر را بعد از دو دهه ببیند.سر صبح بود ا ما خیابان ها همچنان شلوغ و پر سروصدا بود. توجه اش به برج های بلند دو طرف خیابان کشیده شد.این ها همان ساختمان های قدیمی بود که جای خود را به این برج های سر به فلک کشیده داده بود و چهره شهر را به کلی عوض کرده بود. مشغول نگاه کردن به جنب و جوش مردم در اولین ساعات آغاز روز بود و سعی در پس زدن افکار و خاطرات منفی اش داشت. شعر عاشقانه نو برای عشقمون پشت چراغ قرمزی ایستاد که پسربچه ای حداکثر هشت ساله فال فروش با دو به سمت شعر عاشقانه نو برای عشقمون آمد و پشت شیشه طرف شعر عاشقانه نو برای عشقم ایستاد.