ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل داود
داود
57 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل سعید
سعید
38 ساله از شیراز
تصویر پروفایل نسیم
نسیم
38 ساله از اردبیل
تصویر پروفایل پريناز
پريناز
37 ساله از مراغه
تصویر پروفایل آنا
آنا
51 ساله از کرج
تصویر پروفایل لینا
لینا
29 ساله از شیراز
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
34 ساله از تهران
تصویر پروفایل رها
رها
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل سیروان
سیروان
34 ساله از سردشت
تصویر پروفایل مهناز
مهناز
30 ساله از دماوند
تصویر پروفایل ونوس
ونوس
39 ساله از شهرکرد
تصویر پروفایل علیرضا
علیرضا
39 ساله از بروجرد

دوستیابی وچت فارسی

آویزان کردم و گونه هایش را بوسه برنامه دوستیابی وچت رایگان. -مامان گل خودمی. عاشقتممممم. با خنده خودش را جدا کرد و در حال که اتاق را ترک میکرد

دوستیابی وچت فارسی - دوستیابی


تصویر دوستیابی وچت فارسی

به خودم..میخوام بگذرم از همه چیز.. نمیدونم دوستیابی وچت همه زمانی که گذشت کافی بود؟ زیاد بود یا کم؟ نمیدونم اصال چند درصد مردم دنیا هستن که درد منو داشته باشن...ولی میدونم خیلی کمن اونایی که مرواریدای با ارزشی مثل تو و بابا و بهترین برنامه دوست یابی در ایران رایگان رو داشته باشن. میخوام یه مسیر جدید رو امتحان کنم...میخوام قدم هامو تو دوستیابی وچت مسیر محکم بردارم...مثه همون موقع ها که پشتم به وجود شما گرم بود و خم به چهره ام نمی اومد. برنامه چت و دوستیابی رایگان من میخوام دوباره زندگی کنم..میخوام دوباره نفس بکشم...میخوام...مامان...کمکم میکنی؟ دستهای نوازشگرش موهای بلندم را مورد مهرش قرار داده بود.

جون بخواه عزیز دل برنامه چت و دوستیابی رایگان

بهترین برنامه دوست یابی در ایران رایگان ازمن جون بخواه عزیز دل برنامه چت و دوستیابی رایگان... قطره اشکی که مصرانه تا پشت پلک هایم باال آمده بود را پس زدم و از جایم بلند شدم و به اتاقم رفتم.

لحافم را از روی تختم برداشتم. میل شدیدی به در برنامه چت و دوستیابی فارسی رایگان کشیدن و بوییدنش را داشتم، اما این میل را به سختی سرکوب کردم و بی آنکه نفسم را به دستش بسپارم، به آشپزخانه برگشتم. دوستیابی وچت با دیدن لحاف در دستم نگاه متعجبی به من و لحاف انداخت. -فکر کنم خیلی کثیف شده...میشه بندازیش ماشین لباسشویی؟ لبخند به لبهایش آمد. همه خانه میدانستند که این لحاف به جان من بسته است. تمام این شش ماه گذشته حتی یک روز هم این لحاف از من جدا نشده بود. حتی یک نفر هم به بهترین برنامه دوست یابی در ایران رایگان دست نزده بود، برنامه چت و دوستیابی فارسی رایگان جز خودم این لحاف را در آغوش نکشیده بود. لحاف را از دستم گرفت و داخل ماشین انداخت. چیزی ته دلم فرو ریخت. احساس کردم کسی قلبم را در دستش گرفت و با فشار زیادی فشرد. حس کردم سینه ام فضای کافی برای نگه داشتن قلبم ندارد.

بی اختیار دستم روی سینه ام قرار گرفت و فشار آرامی روی سینه ام وارد کرد. چرخیدم که از دوستیابی وچت خارج شوم اما مکثی کردم و با تر کردن لبهایم، آرام گفتم: -بعد اینکه تمیز شد ببخشش به یه نیازمند...دیگه برنامه چت و دوستیابی رایگان ندارم. چهار روز خیلی سریع تر از آن چیزی که فکر میکردم گذشت. امروز شروع اولین روزکاری ام بود. هم هیجان زده بودم، هم استرس داشتم.کمد لباسهایم را برای پیدا کردن مانتو و شلوار مناسب روز اول کاری زیر و رو کردم اما هیچ چیزی به دلم نمی نشست. با حالی نزار روی تختم نشستم و با صدای بلند مامان را صدا زدم. کف دستانم را میان موهایم فرو می بردم و بیرون می کشیدم. -جانم مامان؟

برنامه چت و دوستیابی فارسی رایگان پرسید: -چی شده

داخل اتاقم شد و نگاهی به من که با اخم و اعصابی داغون نگاهش میکردم انداخت و با ابروهای برنامه چت و دوستیابی فارسی رایگان پرسید: -چی شده اول صبحی؟این چه وضعیه؟ -حاال من چی بپوشم؟ صدای خنده مامان کل اتاقم را پر کرد. بیشتر حرصی شدم.

مامان جان آشفتگی من خیلی خنده داره انگار نه؟ دست به کمر با خنده، به سمت کمد مانتو شلوار هایم رفت و کمی بین بهترین برنامه دوست یابی در ایران رایگان گشت و ضمن آن گفت: -آخه اینم عصبانیت داره دختر خوب؟ بار اولته میبیننت. هیچ کدوم از لباساتم تا حاال تنت ندیدن. یه چیز سنگین و موقر باید بپوشی. یک مانتوی ساده مشکی با شلوار جین سرمه ای به دستم داد. -بیا اینم از لباست. پیدا کردنش خیلی سخت بود؟ خوب که نگاه کردم دیدم واقعا گزینه مناسبی است. هم ساده بود هم قشنگ. لبهایم به لبخندی باز شد و خودم را از گردنش آویزان کردم و گونه هایش را بوسه برنامه دوستیابی وچت رایگان. -مامان گل خودمی. عاشقتممممم. با خنده خودش را جدا کرد و در حال که اتاق را ترک میکرد گفت: -چقدرم خودشو لوس میکنه انگار نه انگار 24 سالشه. صدای بابا رامی شنیدم که برای صبحانه صدایم میکرد. برنامه چت و دوستیابی فارسی رایگان را پوشیدم و مختصر آرایشی کردم. بابا با دیدنم صندلی را عقب کشید و وادار به نشستنم کرد.

مطالب مشابه