ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل حسام
حسام
30 ساله از بندر ماهشهر
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل افشین
افشین
42 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل علی
علی
31 ساله از قم
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل بی نام
بی نام
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل سامان
سامان
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل میترا
میترا
47 ساله از شهریار
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
50 ساله از بابل
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم

دوهمدل ایرانی

ورود به همسریابی دوهمدل برگشتم. نزدیک شدم و پرسیدم: -خیلی حالش وخیمه؟ همونطور که دستش روی سر آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدل و چشمهاش بسته بود

دوهمدل ایرانی - دوهمدل


تصویر دوهمدل ایرانی

با دیدن صورت ورود به همسریابی دوهمدل گریهام شدت میگرفت. دوهمدل از عصر خیلی بدتر بود. رنگش به حدی سفید شده بود که رگهای صورتش دیده میشد. دیاکو رو باز کرد و کنار پای دوهمدل جدید نشست. وقتی با صوت رو گفت، سرم رو روی شونهی الینا گذاشتم و بلندتر گریه کردم. دوهمدل تو رو خوب شو! اگه بالیی سرت بیاد من دق میکنم. ایندفعه اگه قرار باشه تو گوشت بزنم، جلوی لجبازیهای مسخرهت میایستم. کمکم متوجه شدم داره تکون میخوره. خوشحال از اینکه دوهمدل جدید شده سرم رو بلند کردم و نگاهش کردم. یکی از چشمهاش باز شده بود و سیاهی نداشت... ترسیده عقب رفتم. کمکم شروع به خرناس کشیدن کرد. از جام بلند شدم. اشکهام رو پاک کردم و به دیاکو که بیوقفه میخوند، نگاه کردم. ایمان وقتی شرایط دوهمدل رو دید، نزدیک اومد و نگاه نگرانی بهش انداخت. صداهایی که ازش خارج میشد داشت کشیدهتر و بلندتر میشد.

ورود به همسریابی دوهمدل هول و بلند گفت

سام که مشغول حرفزدن با نریمان بود، سرش رو برگردوند. با دیدن صورت ورود به همسریابی دوهمدل هول و بلند گفت: دیاکو خوندش رو متوقف و سرش رو بلند کرد و نگاهی به دوهمدل کرد. نگاهش رنگ نگرانی گرفت و آهستهنخون نخون. بلند شد و عقب رفت. سام نزدیک اومد و دستش رو روی سر ورود به همسریابی دوهمدل گذاشت. رو به شاهرخ گفت: -بدو برو کتابم رو از باال بیار. نزدیک رفتم و گفتم: -چیشده؟ پرحرص گفت: دستم رو روی دهنم گذاشتم و از پشت پردهی اشک به الینا نگاه کردم. دستی روی شونهام نشست.

آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدل نکن

به نصف بدنش تسخیر شده. طرف آوینا برگشتم. گفت: -آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدل نکن، به توکل کن. خوب میشه. همزمان با چکیدن اشکم گفتم: -همهش تقصیر منه. لبخند غمگینی زد و دستش رو از روی شونهم برداشت. گفت: -غصه نخور، بچهها نجاتش میدن. سام رو به هلیا که گوشه سالن ایستاده بود، گفت: -برو شمع بیار.

بقیهتونم برید باال. بهطرف ورود به همسریابی دوهمدل برگشتم. نزدیک شدم و پرسیدم: -خیلی حالش وخیمه؟ همونطور که دستش روی سر آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدل و چشمهاش بسته بود، جواب داد: -آره خیلی؛ اما داره مقاومت میکنه. چشمهاش رو باز کرد و نگاهی بهم انداخت: بیتوجه به حرفش ایستادم تا ببینم میخواد چیکار کنه. شاهرخ از پلهها پایین اومد و کتابی که تویتوهم برو باال دیگه. دستش بود رو به سام داد و برگشت باال. هلیا با چند تا شمع توی دستش برگشت. بدون اینکه سام چیزی بگه، شمعها رو دور صندلیای که الینا نشسته بود، گذاشت و روشنشون کرد. بعد بهطرف کلید برق رفت و برقها رو خاموش کرد. سام نگاهی به من کرد و گفت: -برو دوهمدل جدید. بدو. بگو چشم بگو چشم. مسخرهای زیر لب بهش گفتم و نگاهی به صورت بیرنگ آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدل که نور شمع روشنش کرده بود، انداختم. بغضم رو قورت دادم و بهطرف آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدل رفتم. نفس عمیقی کشیدم و چشمهام رو باز کردم. نفس عمیقی که کشیدم باعث شد به سرفه بیفتم. انقدر اعضای دوهمدل جدید درد داشت که با هر سرفه، جون از بدنم کنده میشد! تازه حواسم به موقعیتم جمع شد.

مطالب مشابه