ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل سامان
سامان
42 ساله از تهران
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل بی نام
بی نام
35 ساله از بوشهر
تصویر پروفایل حمید
حمید
42 ساله از کرمان
تصویر پروفایل میترا
میترا
47 ساله از شهریار
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهران
مهران
46 ساله از تهران
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل نوید
نوید
49 ساله از تهران

دو همدل برای کرجی ها

گفت: -شاید باید ضربشون کنیم؟ سایت همسریابی همدل تکون دادم و گفتم: -نه من امتحان کردم، عدد رندی در نمیاد. شاید هم ضرب باشه؛ اما یه فرمول خاص داره.

دو همدل برای کرجی ها - دو همدل


تصویر دو همدل برای کرجی ها

و آروم گفتم: روزی که رفتیم چالیدره، دو همدل تنگ شده! کاش میشد مثل فیلم ریپلی میشد اونروز، دلم میخوادتحمل ورود به همسریابی دوهمدل برام سخته. چرا اینقدر دوروبرم میپلکه؟ چرا نمیذاره فراموشش کنم؟ دلم برای اون هنوز اونقدر بیخبر باشم که شبا با بوی عطر بالشتش خوابم ببره! دلم میخواد هنوز باهم خوب بودیم و اون االن اینجا بود تا براش دردِدل کنم... دوهمدل جدید به بازوم زد. لبخندی زدم و گفتم: -دو همدل خب. با تو دردِدل میکنم فقط، دلم هم همچین چیزی نمیخواد. لبخندم رو قورت دادم و ادامه دادم: -سایت همسریابی همدل هلیا خیلی عذابآوره. هیچ جوره دوستش ندارم. فکر میکنم، فکر میکنم اون ایمان رو ازم گرفت. نتونستم بغضم رو کنترل کنم، قطره اشکی از چشمم چکید: -ندا من هنوز ایمان رو دوست دارم.

هنوز، هنوز وقتی به چشمهاش نگاه میکنم، ته دلم میلرزه. من فقط وانمود میکنم که ازش بدم میاد. اشکهام پشت هم چکیدن و دو همدل همچنان ساکت بود.

سایت همسریابی همدل اینا کابوس میبود.

دلم میخواد سایت همسریابی همدل اینا کابوس میبود. دلم میخواد عشقمون اونقدر ادامه داشت که یه روز قلبم تیر میکشه. و این حرفم زمینهساز این شد که بلند بلند بزنم زیر گریه. سرش رو از روی شونهم برداشت و به آغوشم کشید. سرم رو نوازش کرد و با بغض گفت: صدای گریهی دوهمدل جدید هم بلند شد و باعث شد با خیال راحتتری گریه کنم. فضای بسی غمگین درست شدهگریه کن تا خالی شی. عزیزدلم چقدر غم داشتی. بود. درسته که از دردهام کم نشد؛ اما احساس سبک شدن داشتم. این قراره همیشگیمون بود که خیلی وقت بود منسوخ شده بود.

همیشه هروقت ناراحت بودیم اینقدر توی بغل هم حرف میزدیم تا گریهمون بگیره؛ ولی االن 5 ماه بود که دو همدل عادت ترک شده بود. چقدر برگشتن بعضی از عادتها لذت بخشه!

ورود به همسریابی دوهمدل از یک ربع که تقریبا آروم شده بودیم

ورود به همسریابی دوهمدل از یک ربع که تقریبا آروم شده بودیم، از آغوشش بیرون اومدم و نگاهش کردم. هردو با هم دماغمون رو باال کشیدیم. یهکم به هم نگاه کردیم و زدیم زیر خنده. خندهام رو قورت دادم و گفتم: -پاشو بریم پایین. سرش رو تکون داد و بلند شد. جلوی آینه شالم رو مرتب کردم و همراه دوهمدل جدید از اتاق خارج شدم. -فقط همین؟ همه توی سکوت بهم خیره شدن. گفتم: -این خیلی کمه! ما فقط دوماه وقت داریم، بعد فقط همینقدر ورود به همسریابی دوهمدل داریم؟ خب این دروازه کجاست؟

سایت همسریابی همدل وضعیت لشکر چهجوریه؟ من این چیزا رو احتیاج دارم! نگاهی به سرهای پایین انداختهشون کردم. سری از تاسف تکون دادم و لپتاپم رو به دیتا وصل کردم. رفتم توی فایلهای اسکن شده و اولین فایل رو باز کردم. جدول پر از اعداد روی صفحهی بزرگ دیتا افتاد. روی جمع کردن ردیفهای افقی با هم و بعد تقسیم حاصل جمع هر ردیف به ردیف دیگه یه عدد اعشاراین جدول عجیب و غریب یه فرمول خاص داره که زمان حملهی لشکر دوهمدل جدید رو نشون میده. ورود به همسریابی دوهمدل از به دست بیاریم. نشانگر رو تکون دادم و به محل مورد نظرم کشوندم؛ ولی از اینجا به بعد رو توی مدرک ننوشته که باید چیکار کنیم، انگار که خط خوردگی داشته باشه. جیکوب چرخید و گفت: -شاید باید ضربشون کنیم؟ سایت همسریابی همدل تکون دادم و گفتم: -نه من امتحان کردم، عدد رندی در نمیاد. شاید هم ضرب باشه؛ اما یه فرمول خاص داره.

مطالب مشابه