اینم فراموش نکن هیچ کس حاضر ن یست با دختری که نامزدش کرد و رفت و سایه پدر و مادر باالی سرش نیست ازدواج کنه! پس ا ین فرصت رو از دست نده خوشگله. موفق شد سایت آغاز نو اغازنو را بریزد.
داغ دخترک را تازه کرد. اشک دیدهاش را تار کرد.
سر جای ش نشست
با غم سایت آغاز نو پنل کاربری زد
و به جا ی خالی خشایار خی ره بود. دانه ای سر مروارید آرام از چشمش افتاد. از رو ی گونه برجسته اش ُ خورد و به چانه اش رسید. با غم سایت آغاز نو پنل کاربری زد: کنمراست میگه! کی دیگه میاد سراغ من؟ اصال مگه میخوام ازدواج که حرف های پوچ این پسرک تازه به دوران رسیده برام مهم باشه؟! با شنیدن صدای زنگ گوش یاش تمام افکارش را از خود دور کرگوشی ساد هاش را از کیف مشک یاش در آورد. شماره ناشناس بود با تردید جواب داد. -بله! ؟ -خانوم آرامش؟ سایت آغاز نو آغاز نو متعجب گفت: -بله خودم هستم. شما؟! صدای جدی مرد را شنید: -از کافی شاپ شقایق تماس میگیرم.
با استخدام شدن شما موافقت شده لطفا تا یک ساعت دیگه برای طی کردن بقیه مراحل تشریف بیارید. سایت آغاز نو آغاز نو با شوق گفت: -باشه، باشه خیلی ممنون. تا یک ساعت دیگه اونجام گوشی را قطع کرد و خند ید. بعد از بحثش با خشایار ای ن خبر بی اندازه خوشحالش کرده بود. رو به روی کافی شاپ ایستاد. سايت آغاز نو کم رنگی بر روی هایش جا خوش کرده بود. چشمانش را بست و نفس عم یقی کشید.
در شیشه ای رنگ را باز کرد و وارد کافی شاپ شد. در آن وقت روز کافیشاپ سایت آغاز نو اغازنو خلوت بود. به سمت صندوق دار رفت. مردی تقر یبا جوان پشت می ز نشسته بود. آرام گفت: مرد جوان چشمان عسلی رنگش را باال آورد و به چشان دخترک سالم. دوخت. -سالم، جانم بفرمایید. سایت آغاز نو آغاز نو چشمانش را در کافی شاپ چرخاند و گفت: -برای استخدام شدن فرم پر کرده بودم! باهام تماس گرفتن که.. .
مرد وسط حرفش پرید و گفت: -بله متوجه شدم. شما خانم آرامش هستید-بله خودم هستم. مرد از جای برخاست و گفت: -دنبالم ب یاید شما رو میبرم پیش مدیر. و به سمت راه رو تقریب ا متوسط که سمت راست کافی شاپ قرار داشت راه افتاد. در راه رو جز یک در هیچ در د یگری نبود. انتهای راه رو به راه رو دیگری ختم میشد. مرد رو به روی در مشکی رنگ ایستاد. چند تقه به در زد. صدای رضا به گوش سایت آغاز نو آغاز نو رسید: -بفرمایید. در را باز کرد و مرد داخل شد و
گفت: -خانوم آرامش اومدن. -علی جان راهنمایی ش کن داخل خودتم میتونی بری. علی بیرون آمد و رو به آغاز نو سایت همسریابی آغاز نو گفت: -میتونید بر ید داخل.خودش نیز رفت. آغاز نو سایت همسریابی آغاز نو با زدن دوباره چند تقه به در و با شنیدن صدای``بفرمایید``رضا وارد اتاق ۱۵ متری شد.
رضا از پشت میز کرم رنگش برخاست و گفت: -سالم خوش اومید بفرمایید بشینی د. و به مبل های چرم کرم رنگ که رو به روی میزش قرار داشت اشاره کرد. آغاز نو سایت همسریابی آغاز نو سايت آغاز نو ی زد و درحالی که به سمت مبل یک نفره سمت راست میز میرفت گفت: -سالم ممنون؛ شماهم لطفا بشین ید. روی مبل نشست و رضا هم سرجایش قرار گرفت. دستانش را روی میزش قرار داد و گفت: -خب خانوم آرامش باالخره کارم پ یدا شد براتون. آغاز نو سایت همسریابی آغاز نو خجول لبخند ی زد و گفت: بابت سایت آغاز نو اغازنو اصال باورم نمیشه کار پیدا کردم!
نمیدو شما رو از کجا فرستاد برام هم ین دو روز پیش باهاتون آشنا شدم و امروز اومدم برای استخدام شدن توی کافی شاپتون. رضا خندید و گفت: -میشه گذاشت پای قسمت. خب بریم سراغ اصل مطلب، شما به عنوان صندوق دار ا ینجا کارتون رو شروع میکنید.
سمت آغاز نو صفحه اصلی گرفت
این قرارداد رو کامل بخونید. ساعت کار ی، شرایط کار، حقوق همه چیز توی این قرارداد توضیح داده شده. و چند برگه را سمت آغاز نو صفحه اصلی گرفت. آغاز نو صفحه اصلی نیم خیز شد و برگه ها را گرفت و سر جایش قرار گرفت. آخرین برگه را نیز امضا کرد. رضا برخاست و رو به روی آغاز نو صفحه اصلی قرار گرفت. با سایت آغاز نو پنل کاربری گفت: -سایت آغاز نو اغازنو همکاری خوبی با هم داشته باشیم. سایت آغاز نو پنل کاربری که از جایش برخاسته بود با سايت آغاز نو زی بایی گفت: