ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل آنا
آنا
51 ساله از کرج
تصویر پروفایل پريناز
پريناز
37 ساله از مراغه
تصویر پروفایل رها
رها
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل حمید
حمید
37 ساله از قم
تصویر پروفایل نسیم
نسیم
38 ساله از اردبیل
تصویر پروفایل ونوس
ونوس
39 ساله از شهرکرد
تصویر پروفایل لینا
لینا
29 ساله از شیراز
تصویر پروفایل شهلا
شهلا
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل رضا
رضا
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل بهاره
بهاره
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل فریبرز
فریبرز
44 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل علی
علی
33 ساله از تهران

سایت دوستیابی در واتساپ

دوستیابی واتساپ شیراز دوستت دارم نفس ربات دوستیابی در واتساپ. گریه نکن زندگیم. -همهش از شوقه! -قربونت برم. کانال دوستیابی در واتساپ دیدن اشکات رو ندارم

سایت دوستیابی در واتساپ - دوستیابی


تصویر سایت دوستیابی در واتساپ

. آخه چرا باید عاقبت عشقم این چشمای گریونم باشه؟ دوستیابی در واتساپ نباید منم مثل بقیه از بودن پیش عشقم لذت ببرم؟ کجای زندگیم گ ناه کردم که یه بارم نتونستم از اینکه کنارشم شاد باشم؟ تا خواستم بخندم یه اتفاق میافته! مگه من حق زندگی کردن و شادی کردن ندارم؟! چهقدر باید سکوت کنم دیگه؟!

گروه دوستیابی در واتساپ شدم از غم از اینهمه تکرار!

گروه دوستیابی در واتساپ شدم از غم از اینهمه تکرار! دوستیابی واتساپ یه کاری بکن، عشقم رو بهم برگردون. آره من بدم، من حق زندگی ندارم، من دوستیابی در واتساپ خوشبختی نیستم؛ ولی تو رو قسم به حرمت اون بندههایی که پیشت عزیزن، اونایی که نفساشون برات ارزشمنده عشقم رو بهم برگردون! کاش خطاهام رو دوباره ببخشی، دلم گرفته مهربونم، از همه دلم گرفته! داری اشکام رو میبینی؟ من رو ببخش!

کانال دوستیابی در واتساپ رو برگردون، قسم میخورم اگه بیاد تا آخر عمر همونی که میخوای باشم، تو بزرگی! میدونم میبخشی سرم رو روی دوستیابی در واتساپ گذاشتم و گریه کردم، محکم و پر بغض صداش زدم: -آرشامم؟! -جان دلم؟! احساس کردم گوشام اشتباه شنیده. سرم رو بلند کردم و به اطرافم نگاه کردم، نبود! نا امید خواستم باز سرم رو روی بذارم

دوستیابی واتساپی! به سرعت برگشتم

که گفت: پشت سرت رو نگاه کن دوستیابی واتساپی! به سرعت برگشتم و نگاهش کردم. اصال باورم نمیشد! چندبار پلکام رو باز و بسته کردم. -بگو که کانال دوستیابی در واتساپ نیست! -ربات دوستیابی در واتساپ نیست نفسم. -آرشام؟ چهجوری ممکنه؟! -معجزهی دعا عشقم! به محض اینکه به هوش اومدم اسمت رو صدا زدم. خواستن بیان دنبالت؛ ولی با وجود مخالفتای دکتر خودم اومدم دنبالت تا ببینم عشقم در نبود من چیکار میکنه. خودم رو بغلش انداختم و با صدای بلند گریه کردم. اشکای ایندفعه همهش از شوق بود، از خوشحالی!

مگه میشه به قولم عمل نکنم و تنهات بذارم؟ -خیلی دوستت دارم آرشام! سرم رو نوازش کرد: -دوستیابی واتساپ شیراز دوستت دارم نفس ربات دوستیابی در واتساپ. گریه نکن زندگیم. -همهش از شوقه! -قربونت برم. کانال دوستیابی در واتساپ دیدن اشکات رو ندارم؛ حتی اگه از شوق باشه. پس جون دوستیابی واتساپ نریز اون اشکا رو! سرم رو بلند کردم و به مشکی چشماش خیره شدم. چهقدر من صاحب این چشما رو دوست دارم. ممنونم ازت برای اینکه زندگیم رو، نفسم رو بهم بخشیدی! *** -کانال دوستیابی در واتساپ عجله کن کلی کار داریم. -صبر کن ربات دوستیابی در واتساپ! بذار لباسام رو جمع کنم، نگران نباش مراسم فرداست پس دیرمون نمیشه. -آخه من نمیدونم مگه خونه خودمون چش بود که رفتین اونجا مراسم گرفتین؟!

مادر من نمیشه که هرشب یکی بره خواستگاری اون یکی! برای همین همهمون تصمیم گرفتیم مراسم یه جا باشه و همه خانوادهها اونجا جمع بشن. میدونی که مریم جون بزرگ دوستیابی واتساپ شیراز همهاس! دوستیابی واتساپی هم قبول کردن که مراسم خونهایشون باشه؛ پس دلیلی برای ناراحتی شما نمیمونه فداتشم. -خیلی خوب تو هم با این زبونت، عجله کن هیراد جلوی در منتظره! دوستیابی در واتساپ گفتم و سریع شال رو روی سرم انداختم. کیفم رو برداشتم و به سرعت از اتاقم بیرون زدم. هیلدا و هیراد وسایالشون رو جمع کرده بودن و توی ماشین منتظرمون بودن. در رو باز کردم و پیش هیلدا نشستم. هیراد باگفتن "ربات دوستیابی در واتساپ راه افتاد. خیلی خوشحال بودم؛ نه برای اینکه به کانال دوستیابی در واتساپ رسیدم

برای اینکه همهمون داریم به عشق زندگیمون میرسیم. هیراد به پری، من به دوستیابی واتساپ هیلدا به رامین و اهورا هم به ویدا. واقعا عالیه! چهار تا زوج کنار هم! خیلی سخت بود هر شب یکی خونه اون یکی بره برای خواستگاری، درسته هیراد و پری با هم نامزد بودن؛ ولی گفته بودیم خانواده اونا هم بیان تا توی مراسم خواستگاری شرکت کنن. با مشورت همدیگه و کمک مریم جون قرار شده همه خانوادهها برن گروه دوستیابی در واتساپ. هم خانواده عروس هم داماد، عروسها طبق رسوم برای خانواده خواستگار خودش چایی ببره؛ ولی مهریه همهمون قراربود یکی باشه؛ چون مهریه پری صد و ده سکه بود همه روی صد وده تا سکه تاکید داشتیم. آقاهامونم با تصمیممون موافق بودن. چند ساعتی گذشت تا اینکه رسیدیم

مطالب مشابه