ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل محمد
محمد
37 ساله از کرج
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل مازیار
مازیار
38 ساله از کرج
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل جلال
جلال
58 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل شهرام
شهرام
46 ساله از تهران
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل امید
امید
30 ساله از اصفهان

سایت همسریابی با شماره موبایل رایگان

سایت همسریابی با شماره موبایل ولی چقدر جاری دارم، سه تا؛ از چشم بد دور! پدر سایت همسریابی فوری و پدرم بعد از بحث سر مهریه آخر سر توافق کردند

سایت همسریابی با شماره موبایل رایگان - همسریابی


سایت همسریابی با شماره موبایل و تصویر

 با آغوش باز بغلم کرد و به زبان کردی قربون صدقم میرفت. چشمم به سایت همسریابی با شماره تلفن خورد که پیراهن سفیدی پوشیده بود یه دکمه بالاییش باز بود و کت شلوار سیاهی هم به تن داشت و با یک دسته گل خوشگل هم داشت سمتم میاومد؛ و باز صبا که با هیجان و تن صدای ضعیفی گفت: سایت همسریابی با شماره موبایل نگو که این داماده! شانس به خانواده ما رو کرد یعنی؟

سایت همسریابی با شماره تلفن به من رسید

و من هم مثل اون با تن صدای ضعیفی گفتم: صبا، شانس چیه دیگه؟ بس کن. سایت همسریابی با شماره تلفن به من رسید و وقتی دسته گل رو به دستم داد، سایت همسریابی فوریی کل کشیدن و دست زدن و من یه جورایی با سیب زمینی له شده و گوجه تفاوتی نداشتم؛ چقدر هم من در تشبیه کردن موفقم. زنداداشهای همسریابی با عکس و مشخصات یکییکی باهام احوالپرسی کردند و یه دختر بچه که چشمهاش رنگی بود و خیلی هم شیرین بود، انقدر با محبت بغلم کرد که نتونستم به محبتش بیتوجه باشم و من هم محکم بوسیدمش.

سایت همسریابی فوری و پدرم بعد از بحث سر مهریه

سایت همسریابی با شماره موبایل ولی چقدر جاری دارم، سه تا؛ از چشم بد دور! پدر سایت همسریابی فوری و پدرم بعد از بحث سر مهریه آخر سر توافق کردند که مهریم صد و چهارده سکه بهار آزادی و یه جلد مجید و آینه و شمعدون باشه که همسریابی با عکس و مشخصات رو به پدرم گفت: آقای رویان، یه خونه هم مهریه دخترتونه که اون هم بدونید بهتره. خانواده سایت همسریابی با شماره تلفن انگار نمیدونستند که همگی سمت اون نگاه کردند و پدرش با لبخند گفت: آقا مجید، پسرم مردیه برای خودش،   لیاقت دخترتون رو داشته باشه. و پدرم با لبخند گفت:   که همینطوره.

با اینکه پچپچهای دو عروس دیگه خانواده ضعیف بود، ولی من شنیدم که هی میگفتند:  بده شانس! و سایت همسریابی با شماره موبایل هم یه ریز زیر گوشم وزوز میکرد و از سایت همسریابی فوریی میپرسید؛ چون مادر گرامیم آخرش به صبا گفته بود که من با سایت همسریابی فوری مدتها رفتوآمد داشتم و این آش دهن سوزی که قسمتم شدهبود، از تحفههای اینستاست و من چقدر حرص میخوردم. پدر سایت همسریابی با شماره تلفن رو کرد به پدرم و از پدرم اجاره خواست که سایت همسریابی فوری توی انگشتم حلقه بندازه و پدرم این اجازه رو داد. پدرم رو به من گفت که کنار سایت همسریابی با شماره موبایل بشینم و من تا بلند بشم و کنار اون برم، انگار ماهها گذشت، حس میکردم عین مورچه گام برمیدارم. آخر سر کنارش نشستم که همسریابی با عکس و مشخصات جعبه مخملی در دست گرفت و بعد باز کردن اون، حلقه نگیندار خوشگلی رو در دستش گرفت. دست سردم رو درون دست پهن و بزرگش گذاشتم که حلقه رو در انگشتم انداخت و دوباره صدای کل کشیدن و سوت فضا رو پر کرد.

مطالب مشابه