ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل سجاد
سجاد
40 ساله از خوی
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل شهرام
شهرام
46 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمد
محمد
37 ساله از مشهد
تصویر پروفایل میترا
میترا
47 ساله از شهریار
تصویر پروفایل امیر
امیر
43 ساله از ری
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل بابک
بابک
31 ساله از اردبیل
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران

سایت همسریابی در واتساپ

کانال همسریابی در واتساپ واست خوبه. از دستش گرفتم و چند جرعه خوردم که همسریابی واتساپ با تاکید گفت: لیوان رو خالی کن. من لیوان رو خالی کردم

سایت همسریابی در واتساپ - همسریابی


تصویر همسریابی در واتساپ

 خیلی سعی کردم گریهم رو کنترل کنم و جوابش رو بدم ولی اونقدر حالم بد بود که نتونستم و موبایلم بعد از چند بار زنگ خوردن قطع شد. با حس کسی که بالای سرم وایساده چشمام رو باز کردم و همسریابی دائم در واتساپ رو بالا سرم دیدم و با سرعت بلند شدم و با ترس نگاهش کردم. همسریابی در واتساپ آروم باش! ولی من نه میتونستم آروم باشم و نه میتونستم ضربان قلبی که بخاطر ترس توی سینهم میکوبید رو آروم کنم. زبانم خشک شده بود و هر چی التماس داشتم توی چشمام ریختم.

سایت همسریابی در واتساپ کلافه بود

  • سایت همسریابی در واتساپ کلافه بود و عصبی. هی دست توی موهای سرش میکشید و نفسهاش کلافه بود. ببین کانال همسریابی در واتساپ من نمیخواستم اصلا.... جیغ کشیدم: برو بیرون، گمشو بیرون! همسریابی دائم در واتساپ با جمله آخر من برافروخته شد و با انگشتش اخطارگونه رو به من گفت: ساکت شو ببین چی میگم! ولی من اشک میریختم و قصد آروم شدن نداشتم.
  • با عصبانیت من رو توی آغوشش گرفت و من از ترس لرزیدم. آروم باش آهو... آهو! اژین همسریابی در واتساپ رو توی بغلم گرفته بودم و الان حرف سپهر برام داشت معنی پیدا میکرد. آهو دختر پاک و آفتاب مهتاب ندیدهای بود که این نمایش من بیشترین ضربه رو به اون میزد. کانال همسریابی در واتساپ توی بغلم اول جیغ و داد کرد و وقتی دید من توجهی بهش نمیکنم، ساکت شده و الان مثل جوجه ترسیده فقط میلرزه.
  • آهو ببخش من رو، اصلا نفهمیدم چی شد! همسریابی در واتساپ با صدای گرفته گفت: قرار ما این نبود همسریابی واتساپ، این نبود. و من میدونستم چه غلطی کردم و به آهو حق میدادم. : بهتری یا ببرمت دکتر؟
  • نمیخواد بهترم. سایت همسریابی در واتساپ باشهای گفت و از جایش بلند شد و بعد تعویض لباسهایش با یک لیوان برگشت: همسریابی در واتساپ بیا اینم بخور مخلوط عسل کانال همسریابی در واتساپ واست خوبه. از دستش گرفتم و چند جرعه خوردم که همسریابی واتساپ با تاکید گفت: لیوان رو خالی کن. من لیوان رو خالی کردم و دستش دادم و دوباره روی مبل دراز کشیدم.

همسریابی دائم در واتساپ هم بعد اینکه لیوان رو توی سینک گذاشت

همسریابی دائم در واتساپ هم بعد اینکه لیوان رو توی سینک گذاشت برگشت و کنار من نشست: میدونی زیادی لج بازی؟ به صورت لینک همسریابی در واتساپ نگاه کردم و گفتم: خب که چی؟ لجبازم به خودم مربوطه، تو رو سننه؟ تو هر وقت مریض میشی، زبونتم اینقدر برنده میشه، یا زبونت کانال همسریابی در واتساپ بوده و رو نمیکردی؟ همسریابی واتساپ سرم داره میترکه و تو هم داری برام قصه میگی، ولم کن دیگه. سایت همسریابی در واتساپ با حرص از جاش بلند شد و با عصبانیت گفت: من رو باش میخوام رو دیوار کی یادگاری بنویسم. با تعجب پرسیدم: منظور؟ هیچی منظوری نداشتم. و سپس از جاش بلند شد و به اتاق من رفت و درش رو بست و من هم همانجا روی مبل خوابم برد. صبح با هاله نوری که از اتاق توی چشمم میخورد چشم باز کردم و دستم رو مقابل چشمهام گرفتم. صدای قاشقی که توی استکان داشت صدا میداد

مطالب مشابه