ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل ساحل
ساحل
29 ساله از کرمان
تصویر پروفایل سُرمه
سُرمه
42 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل سحر
سحر
40 ساله از خوی
تصویر پروفایل آرزو
آرزو
38 ساله از کرج
تصویر پروفایل شادی
شادی
24 ساله از رشت
تصویر پروفایل محمد
محمد
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل مبینا
مبینا
28 ساله از تبریز
تصویر پروفایل ملیکا
ملیکا
31 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل اسماعیل
اسماعیل
29 ساله از ملایر
تصویر پروفایل ریما
ریما
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل سجاد
سجاد
36 ساله از اهواز
تصویر پروفایل بهنام
بهنام
31 ساله از شمیرانات

سایت همسریابی شریک زندگی ایرانی

سایت همسریابی شریک زندگی با تعجب گفت: -سایت ازدواج دائمی خواستگاری عزیزم کدوم رنگش رو میپسندی؟ با دقت به اینه نگاه کردم. سیاه قلم سفید و بود

سایت همسریابی شریک زندگی ایرانی - همسریابی


تصویر سایت همسریابی شریک زندگی ایرانی

سرم رو تکون دادم و با اصرار گفتم: -همین از همشون قشنگتره.. . سایت همسریابی شریک زندگی با تعجب گفت: -سایت ازدواج دائمی خواستگاری عزیزم کدوم رنگش رو میپسندی؟ با دقت به اینه نگاه کردم. سیاه قلم سفید و بود و باز هم در دلم زمزمه کردم که اگر رنگش هم زیبا نبود به خاطر نگاه قشنگت همون رو انتخاب میکردم. -همین رنگش مناسبه... و به کناری رفتم تا صاحب مغازه با سروش در مورد قیمت به توافق برسند. کنار سایت همسریابی شریک زندگی ایستاده بودم اما نگاهم در پی اینه شمعدان های دیگر بود. باز هم در دلم تصدیق میکردم که ان اینه از همشون زیباتر بود. چرا؟ وقتی صدای صاحب مغازه رو شنیدم که با چرب زبانی گفت: -اتفاقاً اینه شمعدان زیبایی رو انتخاب کردید. خانم سلیقه عالی دارند... پیش خودم زمزمه کردم که تو چی میدونی؟ من به خاطر نگاه زیبای سروش اون رو سایت همسریابی شریک زندگی است کردم. پس از کمی تعارف صاحب مغازه باالخره قیمت نهایی رو اعالم کرد و من با شنیدنش کم مانده بود از شدت حیرت جیغ بکشم. پیش خودم گفتم مگر این اینه شمعدان چه چیزی داشت که این قیمتش میشه؟

طولی نکشید که صاحب مغازه با گوشزد کردن عیار نقره کار شده در اینه شمعدان کمی قانعم کرد و من پشیمان از انتخابم نگاهم رو به صورت سروش ریختم که سایت همسریابی شریک زندگی بدون اینکه حتی در نگاهش تغییر کوچکی ایجاد بشه کیف پولش رو از جیبش خارج کرد و پول اینه شمعدان رو حساب کرد. در حالی که من هنوز از دونستن قیمت ان سرم گیج میرفت.

سایت همسریابی شریک زندگی نو با فهمیدن قیمت اینه شمعدان سرم رو از تنم جدا میکنه

پیش خودم فکر کردم سایت همسریابی شریک زندگی نو با فهمیدن قیمت اینه شمعدان سرم رو از تنم جدا میکنه و از این فکر بی اختیار لبم رو سخت به دندون گرفتم. قتی با سروش از مغازه خارج شدیم با این حس که امکان داره سایت ازدواج دائمی خواستگاری به خاطر انتخاب سنگین قیمتم از دستم ناراحت شده باشه با لحنی شرمزده گفتم: -سروش به من اصالً فکر نمیکردم قیمتش در این حد بشه وگرنه غلط میکردم اون رو انتخاب کنم. سروش چهره در هم کشید و با تحکم گفت: -سایت همسریابی شریک زندگی است بار اخرت باشه که از این حرفها میزنی ها.

عزیزم من اگر از این گرونتر هم انتخاب کرده بودی چون تو خوشت اومده بود راضی بودم. -اما اخه... -اما و اخه و اگر و باید و شایدی در کار نیست و همون که گفتم. سایت همسریابی شریک زندگی نو اخرت بود که این حرف رو زدی خوب؟ و من به ناچار در حالی که در دلم به خودم ناسزا میگفتم زیر لب زمزمه کردم: -چشم... صدای خنده سایت همسریابی شریک زندگی متعجبم کرد سر بلند کردم و نگاه پر از شیطنتش در نگاهم گره خورد و گفت: -افرین چه خانم حرف گوش کنی دارم من.. . با این حرفش به خنده افتادم و پیش خودم گفتم که چه خوبه که ادم همسر پولداری داشته باشه.اما سریع از این فکر پشیمان شدم وگفتم چه خوبه که ادم شوهری فهمیده سایت همسریابی شریک زندگی نو باشه.. چقدر لذت بخش بود در کنار سروش خرید کردن. تا به حال به این موضوع حتی فکر هم نکرده بودم که اگر همسرم مردی بد اخالق و کم خوصله باشه چطور میتونستم با اون اخالق مزخرف و سخت پسندم با همچین مردی زندگی کنم.

سایت همسریابی شریک زندگی است هم به هر مغازه ای سرک می کشیدم

اما حاال میدیدم که سروش از من مشکل پسندتر و البته شیک پسندتر بود. سایت همسریابی شریک زندگی است هم به هر مغازه ای سرک می کشیدم و من به خازر اینکه بیشتر به قیمت اجناس دقت میکردم توسط سایت ازدواج دائمی خواستگاری تنبیه می شدم. با مالیمت سرم فریادی می کشید و ازم میخواست که به زیبایی جنس دقت کنم و خودش به جنس اونها دقت میکرد. اونقدر در کنارش حس ارامش میکردم و بی خود و بی جهت به هر چیزی میخندم که دلم نمی خواست لحظه ها به پایان برسه. در تمام طول عمرم حتی فکرش رو هم نمیکردم که اینقدر از خرید کردن لذت ببرم. با سروش هر دو بعد از خرید اینه سایت همسریابی شریک زندگی است به سمت بوتیک لباس فروشی در خیابانی که او را برلن نامید رفتیم. با دیدن لباسهای شیک داخل مغازه ها و سایت همسریابی شریک زندگی نو پشت ویترین طوری ذوق زده بودم که انگار به بچه سه ساله ای ابنبات داده باشند. سروش در کنارم ارام و محکم گام برمیداشت

مطالب مشابه