ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل میترا
میترا
47 ساله از شهریار
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل سجاد
سجاد
25 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل وحید
وحید
38 ساله از تبریز
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل سامان
سامان
42 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل فرید
فرید
35 ساله از سنندج
تصویر پروفایل علی
علی
28 ساله از اراک

سایت همسریابی مطمئن و امن

ما خودمون بچهایم چه گلی سر مامان سایت همسریابی مطمئنه زدیم سایت ازدواج و همسریابی مطمئن ول کن این فکرها رو. ظرف نیمرو رو برداشتم

سایت همسریابی مطمئن و امن - همسریابی


تصویر سایت همسریابی مطمئن و امن

و رو به من گفت: نون رو از فریزر دربیار بذار تو مایکروفر گرم بشه... صبحونت رو بخور! کاری که سایت همسریابی مطمئن گفته بود رو کردم. مامانم برام نیمرویی درست کرد و من در آرامش مشغول خوردن صبحونهام شدم. سایت همسریابی مطمئن انقدر غرق فکروخیال بود که هرچقدر صدایش میکردم نمیشنید. اینبار با صدای بلندتری صداش زدم، که با حال پریشون نگاهم کرد.

چیزی گفتی آهو؟ سایت همسریابی مطمئن آه جگر سوزی کشید و من لقمهای از نیمرو سمتش گرفتم. میخوری؟! سرش رو به معنی نه تکون داد. نوش جونت! مامانم از آشپزخونه بیرون رفت و صبا زیر لب داشت با خودش زمزمه میکرد: حس و حال مادر شدن چطوریه یعنی؟ کاش میفهمیدم. لقمه توی دستم خشکم زد و سمت سایت همسریابی مطمئن نگاه کردم که رو به من گفت: آهو کاش منم میتونستم مادر بشم! سپس قطره اشکی از گوشه چشمش سرخورد و تا انتهای چانه اش رفت. زیر چشمی به شکمم نگاه کردم و توی دلم پوزخند زدم.

کاش جای من و صبا عوض میشد و صبا بود که مادر میشد. لقمه ی توی دستمو توی دهنم گذاشتم و به سختی قورت دادم.

چه گلی سر مامان سایت همسریابی مطمئنه زدیم

به سختی رو به سایت همسریابی مطمئن گفتم: ما خودمون بچهایم چه گلی سر مامان سایت همسریابی مطمئنه زدیم سایت ازدواج و همسریابی مطمئن ول کن این فکرها رو. ظرف نیمرو رو برداشتم زیر آب گرفتم سپس برای خودم و صبا چایی ریختم. صبا پاک کردن سبزی رو تموم کرد و بعد شستن دستهاش کنار من نشست. به چاییش اشاره کردم و گفتم: سرد شد. سایت همسریابی مطمئن استکان چایی رو توی دستش گرفت و با قندی که توی دهانش گذاشت چاییش رو سر کشید. مامانم رو به من گفت: آهو مامان میتونی بری چند قلم خرید دارم اینارو بگیری، به بابات زنگ میزنم جواب نمیده!

از جام بلند شدم وگفتم: باشه، میرم حاضر شم. زود لباس پوشیدم و از اتاق خارج شدم و رو به صبا گفتم: تو هم بلند شو بریم، حال و هوات عوض بشه! سایت همسریابی مطمئن نگاهم کرد حوصلشو ندارم سایت ازدواج و همسریابی مطمئن....

سایت همسریابی مطمئنات حرف از آشپزخونه بیرون اومد

بعد از گفتن سایت همسریابی مطمئنات حرف از آشپزخونه بیرون اومد و روی مبل دراز کشید. بهش اصرار نکردم و مامانم کارت بانکی و لیست خرید رو به من داد و من از خونه خارج شدم. سایت همسریابی مطمئن شب رو تو خونه سایت همسریابی مطمئنه سر کردم و صبح هم از خونه بیرون زدم. کمی توی پارک دویدم و ورزش کردم تا فکرم آزاد بشه و بهتر بتونم تصمیم بگیرم.

موبایلم توی جیب شلوارم لرزید و دست تو جیبم کردم و موبایلم رو بیرون کشیدم. با دیدن اسم طناز نفس عمیقی کشیدم تا به اعصابم مسلط باشم. سپس تماس رو وصل کردم الو اژ ین هیچ معلوم هست کجایی؟ چشمم خورد به کودکانی که یونیفرم پوشیده سمت مدرسه میرفتند. یکم کار داشتم سایت ازدواج و همسریابی مطمئن ولی امروز میبینمت! یعنی کارت از سایت همسریابی مطمئنات واجبتر بود دیگه... باشه پس همون کافه همیشگی میبینمت.

مطالب مشابه