ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل سحر
سحر
40 ساله از خوی
تصویر پروفایل حسام
حسام
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل رحمان
رحمان
39 ساله از سنندج
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل شهرام
شهرام
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل ماه
ماه
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل هادی
هادی
44 ساله از ایلام
تصویر پروفایل محمد
محمد
31 ساله از خوی
تصویر پروفایل فلای
فلای
46 ساله از نجف آباد
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران

سایت همسری یابی

همسری یابی شیدایی بازه باد با حرکتش شالقش رو توسط موهام به صورتم میزنه. همسریابی توران خندید و گفت: -با اینکه لحنت شاعرانه بود اما باید ابراز کنم افتضاح بود

سایت همسری یابی - همسری یابی


تصویر سایت همسری یابی

اما سریع فکرهای اشفته رو از خودم دور کردم و به همسری یابی محلی روی میز اشاره کردم و نام غذا رو پرسیدم و او مهربانانه از خواص غذا برایم گفت و اضافه کرد: -غذای خیلی مقویه خانم جون. -همسریابی شیدایی دستور پختش رو ازتون میگریم به گمونم همسریابی توران خیلی این غذا رو دوست داره. -چشم خانم جون من از که یان کار رو برای شما بکنم. -همسریابی آغاز نو. او رفت و من و با سروش تنها گذاشت. موهایم رو که دست باد سپرده بودم رو مهار کردم و ان رو جمع کردم و شانه ای که روی موهایم بود پشت سرم جمع کردم.

همسری یابی که دست به زیر چانه محو کارهای من بود با لبخند گفت: -باز قشنگتر بود. خندیدم و با لحن شاعرانه ای گفتم: -همسری یابی شیدایی بازه باد با حرکتش شالقش رو توسط موهام به صورتم میزنه. همسریابی توران خندید و گفت: -با اینکه لحنت شاعرانه بود اما باید ابراز کنم افتضاح بود. و بعد زد زیر خنده. با اینکه میدانستم راست میگه اما به شوخی ابرو در هم کشیدم و گفتم: -قرار نشد عیبهام رو گوشزد کنی ها....

همسریابی پیوند خنده اش رو مهار کرد

همسریابی پیوند خنده اش رو مهار کرد و گفت: -من غلت بکن حاال خانمی غذات رو بخور که برای امشب هزار تا برنامه دارم. .. هر دو با اشتیاق مشغول خوردن غذا شدیم. و من با همان قاشق اول چنان شیفته غذای انها شدم که پیش خودم گفتم که حتماً باید دستور پختش را رعنا خانم بگیرم. همسری یابی به اصرار میخواست از همسریابی توران که رعنا خانم گذاشته بود به خوردم بدهد و انقدر از خوشمزگی ان گفت که بی اختیار همانند کودنها به رعنا خانم حسادت کردم. و بعد سرم رو به حال خودم با افسوس تکون دادم و همراه غذا از ترشی خوشمزه خوردم. بعد از صرف شام همراه سروش به سمت دریا رفتیم.

همسریابی هلو پاچه های شلوارش رو باال زده بود و دستم من رو در میان دستانش گرفت و به من گفت که کسی در ان اطراف نیست و از من هم خواست راحت باشم که من همانطور بیشتر راحت بودم. او کنار من قدم میزد و در تاریکی هوای ساحل عاشقانه برایم زمزمه میکرد و به قصد من رو نزیدک دریا میکرد تا پاهایمان توسط موج های اب خیس شود و من با خنده اذیتش میکردم و او هم با شیطنت گاهی گونه ام رو میبوسید و همسریابی پیوند با دست به بازویش میکوبیدم و او میخندید. چنان سرمست میخندید که هر کسی در ان لحظه انجا بود فکر میکرد همسری یابی در دنیا هیچ غمی ندارد. عشق رودر چشمان زیبایش حس میکردم و برای همین غرور در یاخته های بدنم بیداد کرد و احمقانه حس کردم

همسریابی شیدایی در هیچ شرایطی

همسریابی شیدایی در هیچ شرایطی من رو همسریابی توران نمی گذارد تنها به جرم اینکه عاشقانه دوستم داشت. با شیطنت گفتم: -همسریابی هلو فکر نکنم صدات بدون اهنگ قشنگ باشه. از قصد این حرف رو زدم تا او برایم با صدای نرمش بخواند اما او که به شیطنت من پی برده بود جلویم ایستاد و در حالی که سدت به کمر زده بود گفت: -پی که اینطور؟

ببینم خانم شما چه هنری داری برای من رو کنید؟ با شیطنت قدمی از او فاصله گرفتم و در حالی که اماده دویدن میشدم فریاد زدم: -هنرم اینکه اونقدر بدوم که دستت به من نرسه و در بین جمله ام شروع به دویدن کردم و همسریابی پیوند با فریاد گفت: -وایسا ببینم کلک... و بعد به دنبالم دوید. هر دو با شیطنت می خندیدم و من هر از گاهی می ایستادم و با خنده از اب دریا به سمتش می پاشیدم و همسریابی توران می ایستاد و مانند من با شیطنت اب رو به سمتم می پاشید که با فریاد میگفتم: -نکن همسریابی هلو. نکن دیونه. اما او بی خیال به حرف من با شیطنت به کار خودش میرسید و من رو به خنده می انداخت و وقتی که میگفت: -خوب بسته دیگه... و من اونوقت بود که به سمت او اب میپاشیدم و میگفتم: -همسریابی شیدایی جرئت داری وایسا تا حالیت بکنم. و او قه قهه میزد و میگفت: -من میمیرم همسریابی پیوند این مبارزه تن به تن و جوانمردانه. اما من به توجه به او انقدر به سمتش اب پاشیدم که تمام تنش خیس اب شد و موهای زیبا و لختش خیس روی پیشانیش ریخت. همانطور که عقب عقب میرفتم و به سمتش اب می پاشیدم ناگهان پایم پیچ خورد و از عقب به اب افتادم و باعث خنده همسریابی هلو شدم. همسریابی آغاز نو دلش رو گرفته بود و میخندید و من از حرص همانجا توی اب نشستم و داد زدم

مطالب مشابه