ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل سامان
سامان
42 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل سجاد
سجاد
25 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل وحید
وحید
38 ساله از تبریز
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل میترا
میترا
47 ساله از شهریار
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل علی
علی
28 ساله از اراک
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل فرید
فرید
35 ساله از سنندج

سایت همسر صیغه کنی

همسریابی هلو ورود نگاهم کرد حوصلشو ندارم سایت همسریابی با شماره.... بعد از گفتن این حرف از آشپزخونه بیرون اومد و روی مبل دراز کشید.

سایت همسر صیغه کنی - همسر صیغه


تصویر سایت همسر صیغه

سرش رو به معنی نه تکون داد. نوش جونت! مامانم از آشپزخونه بیرون رفت و همسریابی هلو با عکس داشت با خودش زمزمه میکرد: حس و حال مادر شدن چطوریه یعنی؟ کاش میفهمیدم.

سایت همسریابی با شماره لقمه توی دستم خشکم زد

سایت همسریابی با شماره لقمه توی دستم خشکم زد و سمت همسریابی هلو ورود نگاه کردم که رو به من گفت: سایت همسر صیغه کاش منم میتونستم مادر بشم! و گرمای خورشید، فضای اتاق رو گرمتر کرده بود.

نگاهم به جای خالی صبا کشیده شد که سر جاش نبود. از جام بلند شدم و سپس قطره اشکی از گوشه چشمش سرخورد و تا انتهای چانه اش رفت. زیر چشمی به شکمم نگاه کردم و توی دلم پوزخند زدم. کاش جای من و همسریابی هلو ورود عوض میشد و سایت همسر صیغه بود که مادر میشد. لقمه ی توی دستمو توی دهنم گذاشتم و به سختی قورت دادم. به سختی رو به همسریابی هلو با عکس گفتم: ما خودمون بچهایم چه گلی سر مامان بابامون زدیم آخه، ول کن این فکرها رو. ظرف نیمرو رو برداشتم زیر آب گرفتم سپس برای خودم و صبا چایی ریختم.

صبا پاک کردن سبزی رو تموم کرد و بعد شستن دستهاش کنار من نشست. به چاییش اشاره کردم و گفتم: سرد شد. همسریابی هلو با عکس استکان چایی رو توی دستش گرفت و با قندی که توی دهانش گذاشت چاییش رو سر کشید. سایت همسر صیغه رو به من گفت: سایت همسریابی با شماره مامان میتونی بری چند قلم خرید دارم اینارو بگیری، به بابات زنگ میزنم جواب نمیده! از جام بلند شدم وگفتم: باشه، میرم حاضر شم. زود لباس پوشیدم و از اتاق خارج شدم و رو به سایت همسریابی با شماره گفتم: تو هم بلند شو بریم، حال و هوات عوض بشه!

همسریابی هلو ورود نگاهم کرد حوصلشو ندارم

همسریابی هلو ورود نگاهم کرد حوصلشو ندارم سایت همسریابی با شماره.... بعد از گفتن این حرف از آشپزخونه بیرون اومد و روی مبل دراز کشید. بهش اصرار نکردم و مامانم کارت بانکی و لیست خرید رو به من داد و من از خونه خارج شدم. سایت همسر صیغه شب رو تو خونه سپهر سر کردم و صبح هم از خونه بیرون زدم. کمی توی پارک دویدم و ورزش کردم تا فکرم آزاد بشه و بهتر بتونم تصمیم بگیرم.

موبایلم توی جیب شلوارم لرزید و دست تو جیبم کردم و موبایلم رو بیرون کشیدم. با دیدن اسم همسریابی هلو با عکس نفس عمیقی کشیدم تا به اعصابم مسلط باشم. سپس تماس رو وصل کردم الو اژ ین هیچ معلوم هست کجایی؟ چشمم خورد به کودکانی که یونیفرم پوشیده سمت مدرسه میرفتند. یکم کار داشتم طناز، ولی امروز میبینمت! یعنی کارت از من واجبتر بود دیگه... باشه پس همون کافه همیشگی میبینمت. همسریابی هلو ورود کمی دلخور به گوشم رسید، ولی توجهی نکردم و بعد گفتن باشه تماس رو قطع کردم.

مطالب مشابه