شرایط صیغه موقت بدون اجازه پدر رو به من برگردون. خودت میدونی اون نباشه من زنده نمیمونم. مسیحا رو ازم نگیر! گریه ام شدت گرفت و محکمتر از قبل فشردم. به هر کس که برات عزیزه... شرایط صیغه موقت بدون اجازه پدر رو نگیر ازم. من در حقش بدی کردم. شاهدی دارم میسوزم. شاهدی که عذاب وجدان داره آتیشم میزنه. حقش این نبود. حق اون این زندگی نبود. مسیحا خیلی جوونه. به جوونیش رحم کن. به قلب مهربون و معصومیتش رحم کن!
اگه شرایط صیغه موقت بدون اجازه پدر رو ازم گرفتی، منم زنده نگه ندار... کم کم پلکام رو هم رفت و خوابیدم. با حس سوز و سردی، چشمام رو باز کردم. اونجا بودم. صدای صبح پیچیده بود تو حیاط. یعنی این همه وقت موندم؟ عضله هام خشک شده بود و درد میکرد. اخم کمرنگی کردم و بلند شدم. خیلی سعی کردم قانون ازدواج دختر بدون اجازه پدر نکنم تا نشه. بعد از تموم شدن دوباره دلم رو غم پر کرد. سرم رو گذاشتم! اگه قراره شرایط صیغه موقت بدون اجازه پدر زنده نمونه، عمر منم مثل اون تموم کن. میخوام منم مثل اون تموم کنم.
میخوام بدونم چه دردایی کشید. میخوام بدونم چقد عذاب کشیده. میخوام جای اون باشم. نیم ساعت بعد از صبح، برگشتم خونه. همه تو حیاط نشسته بودن. شرایط صیغه موقت بدون اجازه پدر دختر با دیدنم، از رو پله بلند شد و نگران اومد سمتم صیغه بدون اجازه پدر چه حکمی دارد؟ قانون ازدواج دختر بدون اجازه پدر کردی باز؟ از کنارش گذشتم و رفتم خونه. کوتاه نیومد و باز اومد دنبالم صیغه بدون اجازه پدر چه حکمی دارد! آبجی! چرا نمیگی چته؟ نشستم و زانوهام رو به بغل گرفتم. سرم رو گذاشتم روش و گریه کردم.
شرایط صیغه موقت بدون اجازه پدر دختر زود اومد
شرایط صیغه موقت بدون اجازه پدر دختر زود اومد کنارم. قانون ازدواج دختر بدون اجازه پدر رو بلند کرد و دستام رو گرفت صیغه بدون اجازه پدر چه حکمی دارد اینجوری نکن! دیگه تا نگی چت شده از اینجا تکون نمیخورم. یهو از خود بی خود شدم با داد و خشم گفتم میخوای بدونی؟ من به دکترم دل بستم. حالا داره میمیره. الان فهمیدی؟ میتونی بری حالا؟ آما شرایط صیغه موقت بدون اجازه پدر دختر حتی پلکم نزد. با حیرت زل زده بود بهم. هی لبش رو باز میکرد چیزی بگه؛ ولی نمیتونست.
منم با صورت اشکی خیره بودم بهش. آخرش، متعجب و حیرتزده زمزمه کرد صیغه بدون اجازه پدر چه حکمی دارد! چونه ام لرزید و به سختی گفتم الان چیزی نگو! من به حد کافی حالم بده... تو بدترش نکن. دعوا مرافت رو بذار برای بعد. یه دفعه ای از اون حالت خشک زده اومد بیرون و بغلم کرد. آروم گفت چرا دعوات کنم؟ کاری نکردی که مستحق دعوا باشی.
پیشونیم رو بوسید من کاملا درکت میکنم. دعوا کردن واسه این چیزا کار احمقانه ایه. یه هفته بعد، بعد از صبح، راه افتادیم سمت تهران. ساعت شش رسیدیم. قانون ازدواج دختر بدون اجازه پدر رو که به پنجره تکیه داده بودم برداشتم. چشمام به خاطر بیخوابی سوزش داشت. رو کردم سمت آرمان شرایط صیغه موقت بدون اجازه پدر دختر من رو میذاری بیمارستان؟ نگاهش رو محتاطانه از خیابون گرفت. با لحن عادی گفت الان خیلی خسته ای، بریم کمی استراحت کن؛ بعد.