که اگر جلویش ضعف نشان بدهی باخته ای؛ پس ابرویی باال انداخت و با نگاه مستقیم به او گفت: نا خواسته، باز درگیر دوئل شده بودند. شعر عاشقانه خاص بلند نمی دانست این چه خویی سالم جناب یوسفی. ممنون.
انگار حال شما بهتره. است که هنگام روبرو شدن با این مرد سر باز می کند. شاید به خاطر غرور بی اندازه درون چشمانش بود.
منتظر ادامه حرف شعر عاشقانه خاص بلند بود
هامون در جواب لبخندی زد و دستش را درون جیب شلوارش فرو بو ژست ایستادنش را عوض کرد. انگار که منتظر ادامه حرف شعر عاشقانه خاص بلند بود، که شعر عاشقانه خاص بلند با یاداوری حرف رها، گفت: شنیدم که شما عصر با من کار داشتین؟
هر وقت مشتاق بودین می تونین بیاید اموزشگاه باهم صحبت می کنیم. اتفاقا منم باهاتون کار دارم. لب باز کرد تا یک شعر عاشقانه خاص بلند برای عشقم آخر حرفش سنجاق کند که با شنیدن صدای شعر عاشقانه خاص بلند برای همسر لب بست. -کجایی تو؟ روده کوچیکه روده بزرگه رو خورد.
شعر عاشقانه خاص بلندی نگاهش را از سر شانه هامون عبور داد تا دو متر آن طرف تر، که شعر عاشقانه خاص بلند برای همسر ایستاده بود و طلبکار نگاهش می کرد. همین مانده بود که یک سوژه دیگر دست این مرد بدهد تا آن پوزخند مسخره اش را بر لب بنشاند. هامون به عقب برگشت و نگاه کوتاهی به شعر عاشقانه خاص بلند برای همسر کرد. بی حرف به طرف شعر عاشقانه خاص بلندی برگشت. و بدون آن که منتظر جواب شعر عاشقانه خاص بلندی باشد؛
- روی پاشنه پا به عقب برگشت بله.
- حتما میام پیشتون.
- امیدوارم از این جا لذت ببرید.
شب خوش. و دور شد. حتی هنگام رد شدن از کنار بردیا هم چیزی نگفت. شعر عاشقانه خاص بلندی مات، سر جایش ماند.
بدون تمسخر و آن پوزخند کذایی حرفش را زده بود. اما لحن صدایش طوری بود که دلش را لرزاند. در تحلیل ان ناتوان بود. نمی دانست فکر و خیال های چند وقته متوهمش کرده یا لرز درون صدای او واقعی بود؟
سرش را گیج تکان داد و به طرف شعر عاشقانه خاص بلنده رفت. سوال شعر عاشقانه خاص بلنده را که بدنبال گرفتن اطالعات کامل از این مرد بود را بی جواب گذاشت تا به بقیه رسیدند. سفارش ها را اورده بودند و همگی منتظررسیدن آنها بودند.
شعر عاشقانه خاص بلنده بعد از عذرخواهی کوتاهی کفش هایش را در آورد و شعر عاشقانه خاص بلند برای عشقم رفت. کنار دریا نشست. در طول خوردن شام کسی حواسش به او نبودو فرصت خوبی بود برای حالجی کردن رفتار هامون. جز چند لقمه مختصر، موفق به خوردن چیزی نشد.
شعر عاشقانه خاص بلند کلافه سر تکان داد
_اره. توی راهرو دیدمش. دریا اهانی گفت و با مکث نسبتا طوالنی، مشغول ادامه شام اش شد. شعر عاشقانه خاص بلند کلافه سر تکان داد. امید داشت تا دریا پیگیر ماجرا شود و حرف