ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل پريناز
پريناز
37 ساله از مراغه
تصویر پروفایل رها
رها
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل رضا
رضا
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل حمید
حمید
37 ساله از قم
تصویر پروفایل بهاره
بهاره
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل لینا
لینا
29 ساله از شیراز
تصویر پروفایل شهلا
شهلا
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل فریبرز
فریبرز
44 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل ونوس
ونوس
39 ساله از شهرکرد
تصویر پروفایل نسیم
نسیم
38 ساله از اردبیل
تصویر پروفایل آنا
آنا
51 ساله از کرج

شعر های عاشقانه مولانا با معنی

شعر های عاشقانه حافظ خنده ای کرد تا خواست حرف بزنه کاترین گفت: مامان مهسا بیا بریم دیگه! ترسیده به شعر های عاشقانه حافظ و سعدی نگاه کردم

شعر های عاشقانه مولانا با معنی - شعر های عاشقانه


شعر های عاشقانه مولانا با معنی

سرد کردم که گرم جوابی شنیدم. یک چند دقیقه با کاترین نشست و بعد با گفتن منتظرتم رفت با مامان و بابا و مهرا حافظی کردم و تنها دعام در اون لحظه این بود که سالم برسم و لااقل بتونم بعد از دیدن امیر بمیرم! تو هواپیما نشستیم و کاترین بین من و دنیل و کنار من هم خانم مسن شیک پوشی جا گرفت. باز هم همون حالت های تهوع موقع پرواز و یادآوری خاطرات گذشته! دلم پر کشید پیش شعر های عاشقانه مولانا و این اشکام بود که در چشمهام حلقه زد. توی مدت زمانی که توی هواپیما بودیم فقط با کاترین حرف می زدم و حتی نیم نگاهی به دنیل نکردم.

هنگامی که اعلم کردن نزدیک فرودگاه هستیم آینه ای از توی کیفم در آوردم و صورتم رو نگاه کردم، سعی کرده بودم کبودی زیر چشمم رو با کرم پودر از بین ببرم ولی هنوز هم اثری ازش دیده می شد و کامل پوشونده نشده بود. توی چشمهام دلتنگی موج می زد و من چقدر محتاج دیدن چشمهای عسلی رنگ یارم بودم! وقتی هواپیما روی زمین نشست لبخندی روی لبم جا خوش کرد و تمام وجودم سرشار از شادی شد بخاطر اینکه تا چند لحظه ی دیگه شعر های عاشقانه حافظ رو می بینم! هامون با چشم دنبالش می گشتم، داشتم نا امید می شدم چون نه رستا رو دیدم و نه امیر و رها رو! مأیوس به اطراف نگاه می کردم که بالاخره نگاهم یار بی معرفتم رو پیدا کرد. دست گلی دستش بود و داشت دنبال کسی می گشت.

با دیدنم لبخند روی لبش نشست و به رستا و رها اشاره کرد که بیان سمتم بی توجه به دنیل با کاترین به سمتشون رفتم، با دیدن رستا طاقت نیاوردم و خودمو پرتاب کردم در آغوشش بی اندازه دلتنگشون بودم.

شعر های عاشقانه حافظ و سعدی روبوسی و با شعر های عاشقانه مولانا هم احوال پرسی کردم شعر های مولانا با دیدن کاترین چشمهاش برق زد و با مهربونی جلوی پای کاترین زانو زد سلم خانم خوشگل. سلم اسمت چیه خوشگل من؟

شعر های عاشقانه حافظ و سعدی نگاه کردم

مامانم گفته با غریبه ها حرف نزنم! شعر های عاشقانه حافظ خنده ای کرد تا خواست حرف بزنه کاترین گفت: مامان مهسا بیا بریم دیگه! ترسیده به شعر های عاشقانه حافظ و سعدی نگاه کردم با چشمای گرد شده داشت نگاهم می کرد، وای ی من! بیا بریم بابا دنیل منتظرته مامان. شعر های عاشقانه مولانا ناباور لب زد: ازدواج کردی؟ نگاهی به چهرهش انداختم ریش ها و موهای سفید شدش بدجوری تو ذوق می زد انگار این خانواده اصل مثل قبل نبودن رنگ سیاه تنشون خود نمایی می کرد و اتفاق ناگواری رو به رخ می کشید! . تا اومدم حرفی بزنم کاترین گفت: بله مامان من شده و من هم دخترش شدم و بابام هم دوسش داره.

مامانی بریم دیگه این قدر زود از یادت رفتم؟ شعر های عاشقانه حافظ و سعدی وایستا توضیح می دم. توضیحی لازم نیست خودم دارم می بینم رفتی با یکی که دختر داره ازدواج کردی فکر نمی کنم توضیحی نیاز باشه! نالیدم: امیر! خانوم محترم همسرتون منتظرتون هستن، فکر کنم خطاب اسم من به کوچیک نامردی باشه خانم رادان. خوشبخت. .. بشین با نشستن دستی روی شونم سرمو برگردوندم دنیل بود بختک زندگی من!

شعر های مولانا دست داد

با شعر های مولانا دست داد و گفت: خب مهسا خانومم بریم؟ اشک توی چشمهای شعر های عاشقانه مولانا رو دیدم و چشمهام رو بستم و من هم بغض کردم! صدای افتادن دست گل از دستش رو شنیدم و چشمامو باز کردم با چشمای اشکی گفت: خوشبخت بشین! با قدمهای سست برگشت و رفت دست دنیل رو پس زدم و با نفرت نگاهش کردم لبخند مزخرفی زد رفتم دنبالش اقا امیر وایستا باید توضیح بدم اصل اون جوری که تو فکر می کنی نیست شعر های عاشقانه حافظ! هر لحظه دورتر می شد و من با چشمای خودم دیدم که تمام امیدم داره میره و من فقط با نگاه اشکیم دنبالش می کردم و این اشکام بود که بدرقه ی راه معشوقم می شد

مطالب مشابه