آره ممنون. شما خوبی؟ ممنون. ظهر میایم خونتون. میدونم مامانم گفت. راستی زینب چطوره؟ خوبه؟ پوفی کشید و گفت: باز با احمد قهر کرده. منتهی این بار اعصاب احمد رو بدجور ریخته به هم! راستی باشگاهت تموم شد؟ زنگ زدم برنداشتی گفتم شاید نشنیدی. فکر کردم سایت صیغه ساعتی در ساری تموم شده. زن صیغه ایی در مازندران یکم صیغه موقت ساری شد و خب، منم مصدوم شدم. با نگرانی گفت: چی شده؟ یکم ضربه زیاد خوردم کوفته شدم. چیزی نیست. خوبم. صیغه روزانه ساری کاری نکن از رزمی رفتن محرومت کنما!
با عصبانیت گفتم: بله؟ اون وقت به چه حقی؟ به همون حقی که شوهرتم! پوزخندی زدم؛ واضح و بلند. به سمت خونه رفتم و همونطور که کلید می انداختم گفتم: صیغه یابی مازندران مگه من میگم کارت رو ول کن به این حق که من زنتم؟ این فرق داره! چه فرقی؟ اوف سایت صیغه ساعتی در ساری تو رو بس کن. نگران خودتم. آره منم حق نگران شدن ندارم؟ من توی رزمی فقط یکم سیاه و کبود میشم که اونم طبیعیه تازه مثل بعضی رشته های سخت نیستش که اصول ایمنی نداشته باشیم و اتفاق بدی هم نمیفته. کار شما چطور که توش خطر مرگ داره؟ ناراحت و معترض گفت: سایت صیغه ساعتی در ساری تو خودت رو با من مقایسه میکنی؟
صیغه موقت ساری رفتن
از حرصم راه پله رو انتخاب کردم برای صیغه موقت ساری رفتن. بغض کرده بودم ولی چیزی نمیگفتم. صیغه روزانه ساری بیخیال. فقط... این رو بدون رزمی خیلی برام مهمه. میدونم، منم شوخی کردم. تو رو صیغه یابی مازندران مراقب خودت باش. تو هم همینطور. بغض کردی؟ خندیدم: نه! نگران من نباش رئیس دودمان خاکستری هم نمیتونه من رو بکشه تا وقتی نخواد. ظهر میبینمت عزیز جان. کاری نداری؟ خواستم بگم چرا، یکم بیشتر حرف بزن. از صبح دلم تنگ شده برای صدات، ولی فقط تونستم بگم: نه
دوستت دارم. و قطع کرد. لعنتی غلیظی نثارش کردم و با حرص باقی پله ها رو طی کردم. عوضی! چرا به من میگی دوستت دارم؟ چرا بیشتر نفسم رو تنگ میکنی؟ چرا کاری میکنی هر روز و هر روز با خودم بجنگم برای اینکه بهت دلبسته نشم؟ هیچ دختری این کار رو نمیکنه. خودش رو نمیگیره و به خودش اجازه میده عاشق نامزدش بشه. برای شنیدن صداش غش و ضعف کنه و خودش رو لوس کنه. یعنی اگه شرایطم اینقدر متفاوت نبود میتونستم اونجوری باشم؟ وقتی هیچ جاذبه ای ندارم، چطوریه که امین دوستم داره؟
صیغه روزانه ساری خاکستری و غم انگیزه
چطوری میتونه بهم بگه دوستم داره؟ ولی یه جمله محبت آمیز کوچیک هم نمیتونم بهش بگم. وقتی توی آینه نگاه میکنم به جز یه دختر معمولی با چهره ای معمولی و روحیه ای به ظاهر خونسرد و بی بخار، چیزی نمیبینم. اون توی من چی دیده؟ واقعا چی میبینی امین؟ چقدر اینجا ترسناکه. نمیتونم خوب نفس بکشم. صیغه روزانه ساری خاکستری و غم انگیزه. بدون هیچ رنگ و طراوتی. کیمیا دستم رو گرفت و گفت: راستش بعید بود که اجازه بدن تو دود بشی. چون توی دنیای آدم ها همه چی داری. صیغه موقت ساری گفت که استعدادهات خوبن. میتونی کمکمون کنی. به آراد نگاه کردم که زیر اون نور خاکستری رنگ، مشغول کتاب خوندن بود و روی کاناپه داغونی لم داده بود. اینجا بوی نم و موندگی می داد. آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: چرا من رو نکشتید؟ زن صیغه ایی در مازندران: چون اسمت شبیه اسم خواهر آراد بود! چمیدونم. یهو پشیمون شد و گفت صیغه روزانه ساری اینجا. زیر لب حرف میزدیم ولی نمیدونم چرا حس میکردم صیغه موقت ساری هم با وجود ده متر فاصله میشنوه من و کیمیا چی میگیم. کیمیا یعنی تمام این مدت نقش بازی میکردی؟ صیغه یابی مازندران. یه جورایی تو ماموریت بودم. ولی زیاد به تو مرتبط نبود.