من این روزا خیلی غیبت داشتم تو صیغه روزانه گرگانی. صیغه یاب گرگان خیلی عصبانیه از دستم... نذاشت ادامه بدم. شمرده شمرده گفت اگه قول بدی دیگه از این قرارا نذاری، میتونی از فردا بری سر کارت. تو دلم قربون صدقش میرفتم. آخه چقد مهربونه! با مظلومیت گفتم قول... میدم. ابروش رو داد بالا صیغه روزانه گرگان قول دادیا! سرم رو تکون دادم اوهوم، آخه امروزم من بهش نگفته بودم، خودش اومده بود. سرش رو به سمت شونش متمایل کرد به هر حال، من نمیدونم. دیگه تکرار نمیکنی؛ به هیچ وجه!
چشم. لبخند محوی زد چشمت بیبلا. بعد چند لحظه مکث گفت باعث و بانی رفتار بد امروزمم خودت بودی صیغه روزانه گرگان. من همون اول بهت گفتم باهات خوبم؛ تا زمانی که همونی باشی که من میخوام. دلم میخواست بهش بگم چرا درکم نمیکنی؛ اما این کار رو نکردم. نفس عمیقی کشیدم و بلند شدم باشه، شبخوش! دست انداختم به دستگیره که صدام کرد صیغه روزانه گرگان! چرخیدم سمتش و تو سکوت نگاهش کردم دلخوری از من؟ بودم؛ ولی به روی خودم نیاوردم. شونه ای بالا انداختم نه.
صیغه گرگان تلگرام رو داد بالا مطمئنی؟
صیغه گرگان تلگرام رو داد بالا مطمئنی؟ فقط سرم رو تکون دادم. لبخند مهربونی برام زد که همونطوری جوابش رو دادم. دلتنگی داشت ذره ذره آبم میکرد و هیچکس این رو نمیفهمید. تموم دلخوشیم این شده بود که هر چند روز یه بار، با گوشی یکی دیگه بهش صیغه گرگان تلگرام بزنم. شیفت شب بودم و بیخوابی کلافم کرده بود. داشت پلکام میرفت رو هم که گوشیم زنگ خورد. چون غیرمنتطره بود، ترسیدم! صیغه موقت گرگان رو زود از جیبم برداشتم تا بیشتر از این سکوت صیغه روزانه گرگانی رو نشکنه.
با دیدن اسم مریم رو صفحه گوشی، ابروهام بالا پرید. ساعت یک و نیم شب؟ عجیب بود بله؟ با صدایی ضعیف و نگران کننده گفت سلام صیغه روزانه گرگان. ابروهام رو به هم گره زدم سلام عزیزم، چیزی شده؟ این وقت شب؟ صیغه روزانه گرگانی دندونم درد میکنه، نمیتونم چشم رو هم بذارم. آخی... سرفه ای کرد تو چه خبر؟ عمیق، آه کشیدم صیغه گرگان تلگرام داغونم. اونم نگران شد و با دلهره گفت چرا؟ آرمان دیروز من رو با صیغه یاب گرگان دید. هین بلندی کشید وای! نمیذاشت بیام صیغه روزانه گرگانی. بمیرم!
صیغه گرگان تلگرام میگم یه چیزی... چی؟
صیغه گرگان تلگرام میگم یه چیزی... چی؟ هر وقت صیغه یاب گرگان رفت شمال، جور کنین بیام خونتون، به صیغه موقت گرگان زنگ بزنیم بیاد. باشه حتما. کیفم رو انداختم رو شونم و رفتم پایین. آرزو میکردم صیغه یاب گرگان جلوم سبز نشه. تا در رو باز کردم با هم رو در رو شدیم. از اونجایی که بیخیال میرفتم، ترسیدم و جیغ خفیفی کشیدم. اونم انگار ترسیده بود. اومد داخل و گفت کجا میری عزیزم؟ ناخواسته هول شدم. قلنج انگشتام رو شکستم دارم میرم خونه دوستم. با نگاه شکاکی تموم حرکاتم رو زیر نظر داشت. اخم ریزی کرد برو بشین ماشین، من میبرمت. صیغه موقت گرگان زنگ خورد و حواسش پرت شد.