ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل شهرام
شهرام
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل ماه
ماه
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل رحمان
رحمان
39 ساله از سنندج
تصویر پروفایل فلای
فلای
46 ساله از نجف آباد
تصویر پروفایل سحر
سحر
40 ساله از خوی
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل محمد
محمد
31 ساله از خوی
تصویر پروفایل حسام
حسام
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل هادی
هادی
44 ساله از ایلام

لینک ازدواج دو همدم

ازدواج دو همدم بود چند صندلی از جنس چوب تعبیه شده بود و سایت ازدواج دو همدم جدید در نزدیکی دریا وجود داشت که دورش پیچکهایی زیبا کشیده شده بودند

لینک ازدواج دو همدم - دو همدم


تصویر لینک ازدواج دو همدم

که پیرمرده نه و اکبر خان. ازدواج دو همدم ببینه چی کار میکنم مگه؟ -سروش بچه بازی در نیار من رو بزار زمین. خم شد و بوسه ای از گونه ام چید و در همون حال من رو به سمت ویال برد. هنوز در بغلش دست و پا میزدم و از ترس دیده شدنمون توسط سايت ازدواج دو همدم لبم رو به دندان گرفته بودم. سروش جلوی در ویال من رو به زمین گذاشت تا با کلید در رو باز کنه و من حاال با دقت به اطرافم نگاه میکردم. ویال در قسمت وسط محوطه قرار داشت و دور و برش درخت کاری شده بود. در روبروی دریایی زیبا که ازدواج دو همدم بود چند صندلی از جنس چوب تعبیه شده بود و سایت ازدواج دو همدم جدید در نزدیکی دریا وجود داشت که دورش پیچکهایی زیبا کشیده شده بودند. دستم رو به روی پیشانی ام گذاشتم تا با دقت به اطراف نگاه کنم. در قسمتی دورتر از ویال خانه ای وجود داشت که با چند پله از زمین جدا شده بود. در نظرم رسید که انجا باید خانه اکبر خان باشد.

سايت ازدواج دو همدم که با عشق من رو نگاه میکرد

نگاهم رو برگرداندم و به سايت ازدواج دو همدم که با عشق من رو نگاه میکرد نگاه کردم. ابروهایم رو به نشانه چیه باال بردم و او خندان دستم رو کشید و من رو مجبور به رفتن به داخل ویال کرد. وقتی پایم رو داخل سالن گذاشتم سروش از پشت سر بغلم کرد و با پای در رو بست. گفتم: -ولم کن ازدواج دو همدم تو چقدر لوس شدی امروز. -اخه تو خیلی ملوس شدی امروز. خندیدم و گفتم: -اینجا چقدر قشنگه و بی اهمیت به او که پشت گردنم رو میبوسید نگاهم رو به اطرافم گرداندم و در همون حال هم سعی میکردم خودم رو از ازدواج دو همدم همسریابی خالص کنم. سالن بزرگی بود که یک سمت ان به اشپخانه اختصاص داده شده بود و کامالً شیک مبله شده بود و از قسمت وسط پذیرایی پله های مارپیچی که با فرش قرمزی مفروش شده بود وجود داشت که اتاقهای طبقه باال راه ایجاد کرده بود. سرم رو چرخوندم و در همون حال که تابلوهای زینتی و فرش های دست بافت زیبا ی روی گرانیت های کف اتاق نگاه میکردم ناگهان نگاهم به پیانوی بزرگ وسط اتاق افتاد و چشمانم برقی زد. حاال نوبت این بود که ارزویم را براورده کنم و ازدواج دو همدم برایم ازدواج دو همدم همسریابی بزند.

از این رو با سايت ازدواج دو همدم سر برگرداندم و سروش روسری ام رو از سرم کشید و موهایم به روی شانه هایم ریخت. خندیدم و گفتم: -عزیزم یه خواهش بکنم گوش میکنی؟ دستش رو به روی چشمش گذاشت و گفت: -جونمم به خاطرت میدم. -سایت ازدواج دو همدم جدید رو نمیخوام حاال اون باشه برای بعد. او خندید و با دستش نیشگونی نرم از گونه ام گرفت: -میخوام برام پیانو بزنی... او به پیانو داخل پذیرایی نگاه کرد و بعد با لحن خاصی گفت: -منم یک شرط دارم. سرم رو تکون دادم و با عجله گفتم: -هر چی بگی قبوله. سرش رونزدیک گوشم اورد و در حالی که گوشم رو میبوسید در گوشم زمزمه کرد. زمانی که حرفش تمام شد با شرم نگاهش کردم و سرم رو تکان دادم اما او من رو در اغوش گرفت و از پله ها به سمت باال برد و من در حالی که چشمانم رو بسته بودم و سرم رو به بازویش تکیه داده بودم در دلم به خاطر داشتن او شکر میکردم.

عقربه ها ساعت هفت ازدواج دو همدم همسریابی را نشان میداد که با سروش در پذیرایی نشسته بودیم. او روبروی پیانو روی صندلی نشسته بود و من هم کنارش سرپا ایستاده بودم. نگاه مخملیش رو به صورتم دوخت و مهربانانه گفت: -چی دوست داری برات بزنم؟ سايت ازدواج دو همدم پنجره اتاق به بیرون چشم دوختم و تاریکی شب در نظرم جلوه کرد و در همون حال زمزمه کردم: -امشب شب مهتابه...

سایت ازدواج دو همدم جدید خنده ریزی کرد

سایت ازدواج دو همدم جدید خنده ریزی کرد و گفت: -چشم عزیزم. سرم رو به سمتش گردوندم و او با دستان زیبا و کشیده اش روی کلیدهای پیانو کوبید و با صدای زیبا و نرمش شروع به خواندن کرد و من را با هر کلمه ای که زمزمه کرد به ازدواج دو همدم همسریابی اسمان رساند. ظلمت شب، دستهایش رو از روی دکمه های بلند سیاه و سپید پیانو کشید و در حالی که با دستانش من رو در بر میگرفت نگاهش رو به چشمانم ریخت و گفت: -پاییز جونم خوشت اومد؟ سرم رو تکون دادم و گفتم: -اونقدر قشنگ خوندی که تا اخرین لحظه عمرم فراموشش نمیکنم. و به سایت ازدواج دو همدم جدید تا اخرین لحظه عمرم هیچ گاه ان سه روزی رو که در جوار سروش به ماه عسل رفته بودم

مطالب مشابه