بهتره خودت رو این قدر خورد نکنی و بری سایت بیوه یابی رو بکنی دیکه هم نیاز به کمکت ندارم، . ..
با جمله ای تار و پود حرفم رو برید و باعث شد که دستی توی موهام بکشم و عصبی نگاهم رو به دیوار مقابلم سوق بودم. نفس عمیقی کشیدم، نفسی که بیشتر شبیه آهی پر درد بود که خیلی وقته درمان نداره.
نه قطع نکن ازت خواهش می کنم، بزار شده هرم نفسهات رو بشنوم، برنامه صیغه یاب رایگان دیگه از فردا برای شنیدن صدات هم محروم می شم، خواهش می کنم ازت.
کانال ازدواج موقت با عکس" در جواب حرفش گفتم
بیشتر ازاین نمی خواستم اعصاب خودم رو به هم بریزم، حتی ارزش اینم نداشت، "کانال ازدواج موقت با عکس" در جواب حرفش گفتم و نفسم که در سینه حبس شده بود رو به بیرون فوت کردم و سرم روی توی دستهام گرفتم. ذهنم درگیر بود، درگیر پرونده ای که نه سر داشت و نه ته!
هر روز به روش جدیدی خیلی ها قربانی می شدن و هیچی هم از پرونده ها برنامه صیغه یاب رایگان نمی شد. از یک طرف هم برای کاری که بالاخره فردا باید به اتمام می رسید دلشوره داشتم و خودمم نمی دونستم برایچی این حس گریبان گیر وجودم شده و این بیشتر کفرم رو در میاورد! مونده بودم چی درسته و چی غلط!
باید کدوم کار رو انجام بدم و این باعث شده بود تمام تمرکزم رو از دست بدم. بازم به بن بست رسیده بودیم، خسته بودم و دیگه برنامه صیغه یاب رایگان توی خودم برای ادامه ی راه و رسیدن به روشنایی نمی دیدم، و همون کور سویی که نهالی سبز توی دلم ساخته بود رو هم از دست داده بودم. کلفه تر از گذشته جلقهم رو تنم کردم و طول کانال ازدواج موقت با عکس کوتاه خونه که به سلیقه ی خودم چیده شده بود و ترکیب سفید و سورمه ای جذابی رو رقم زده بود رو گذروندم و از خونه خارج شدم. ..
سایت همسریابی هلو به تصویر دخترکی که لبخند به لبهاش دوخته شده بود
سایت همسریابی هلو به تصویر دخترکی که لبخند به لبهاش دوخته شده بود خیره شدم. دخترکی که انگار از زیبایی سیمای رنگ گرفته اش زیادی شاد بود. دستی به شالم کشیدم و نگاه از عکس خودم که توی آینه افتاده بود گرفتم. کت نقرهای رنگم و از روی لباس همرنگ کتم پوشیدم و بعد از برداشتن سویچ، قدم هام و به طرف برنامه صیغه یاب رایگان تنظیم کردم.
از آرایشی که عجیب و خیلی اتفاقی با رنگ لباسهام یکی شده بود خوشحال بودم، شاید دلیل لبخند چند ساعتهام همین موضوع باشه! کانال ازدواج موقت با عکس پشت به من روی سایت همسریابی هلو نشسته بود و مشغول موبایل توی دستش بود که صداش زدم.
-سایت بیوه یابی! سرش رو به عقب متمایل کرد که احساس کردم تیلههای آینهای مانندش برق زدند، یه برق عجیب! سرم رو آهسته به طرفین موج دادم و پرسیدم: چیه؟!.