ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل حسام
حسام
30 ساله از بندر ماهشهر
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
50 ساله از بابل
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل سامان
سامان
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل میترا
میترا
47 ساله از شهریار
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل علی
علی
31 ساله از قم
تصویر پروفایل بی نام
بی نام
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل افشین
افشین
42 ساله از اصفهان

لینک ثبت نام در سایت همسر یابی تبیان

وب سایت همسریابی بسه دیگه! با لبخند سمت ورود به سایت همسریابی تبیان چرخیدم و یهو هر دویمان با دیدن هم چند دقیقه خشک شدیم.

لینک ثبت نام در سایت همسر یابی تبیان - همسر یابی تبیان


تصویر لینک ثبت نام در سایت همسر یابی تبیان

و با احتیاط لاک قرمز هم زدم و چند دقیقه فوتشون کردم تا خشک بشن. کیفم رو هم برداشتم و بعد زنگ زدن به وب سایت همسریابی و دیدن ساعت که هفت و نیم بود از ثبت نام در سایت همدم تبیان بیرون زدم. پام رو که از آپارتمان بیرون گذاشتم با سرعت سمت ماشین رفتم تا خیس نشم، البته بارون نمنم میبارید و نمیتونست آدم رو ز یاد خیس کنه. ولی با این حال نخواستم تا خیس بشم!

بعد طی مسافتی جلوی رستوران تاکسی ایستاد و من بعد حساب کردن کرایه از ماشین پیاده شدم و با دیدن نام رستوران که میدرخشید و اسم وب سایت همسریابی رو بیشتر به رخ میکشید نیشخندی زدم و به اعتماد به نفسی که ثبت نام در سایت همسر یابی تبیان داشت تبریک گفتم.با باز کردن در گرمای خاصی توی صورتم خورد و آهنگ ملایمی که توی ثبت نام در سایت همدم تبیان در حال اجرا بود من رو مجذوب کرد.

ورود به سایت همسریابی تبیان شرطبندی رو باخت.

سپهر با دیدنم با نیشی که باز بود و سعی در بستن آن نداشت سمتم اومد و گفت: خیلی خیلی خوش اومدی، دمت گرم ورود به سایت همسریابی تبیان شرطبندی رو باخت. با تعجب نگاهش کردم که گفت: آخه من گفتم میای و ثبت نام در سایت همدم تبیان میگفت که مامانت رو تنها نمیذاری و نمیای، هی من میگفتم آهو خانم میگفت حال مادرش خوبه، اون میگفت نمیای. به خاطر یه ریز حرف زدن ثبت نام در سایت همسر یابی تبیان ریز خندیدم که یهو صدای وب سایت همسریابی اومد که گفت: وب سایت همسریابی بسه دیگه! با لبخند سمت ورود به سایت همسریابی تبیان چرخیدم و یهو هر دویمان با دیدن هم چند دقیقه خشک شدیم.

ناخودآگاه با هم ست کرده بودیم و بافت ترکیبی سیاه و سرخی که به تن داشت عجیب بهش میاومد. اون خودش رو زودتر از من جمع کرد و گفت: حال مامانت بهتره؟ خودم رو جمع وجور کردم و گفتم: آره خوبه. سپهر سرفه مصلحتی کرد و رو به من گفت: ثبت نام در سایت همسر یابی تبیان بفرمایید سر اون میز. رد اشاره سپهر رو گرفتم و میزی که مد نظر بود رو دیدم. آهو تو برو اونجا بشین منم یکم دیگه میام. چشمام رو به معنی باشه بستم و سمت میز رفتم که روکشش صندلی هاش با بقیه متفاوت بود و کلا با گل تزئین شده بود. روی صندلی نشستم و اینبار نوازنده شروع کرد به یه آهنگ بیکلام نواختن. چند دقیقه بعد ورود به سایت همسریابی تبیان هم از راه رسید و روبهروی من نشست: چه عجب آهو خانوم، شما، اینجا؟

ثبت نام در سایت همدم تبیان نیشخندی زد

کمی اخم چاشنی صورتم کردم و گفتم: مثل آدم بهم میگفتی که دیروز دعوتیم منم میاومدم. ثبت نام در سایت همدم تبیان نیشخندی زد و گفت: مگه اون ماسماسکت رو جواب دادی که بگم. این قسمت رو حق داشت، ولی وقتی یاد کارش با ثبت نام در سایت همسر یابی تبیان میافتم دوست دارم چشماش رو از کاسه در بیارم. چند دقیقه بعد خواننده روی سن شروع به سخنرانی کرد و حواس من رو از این موضوع پرت کرد: سلام عزیزان داخل سالن، خواستم همینجا از میکروفون استفاده کنم و ازدواج آقای رمضانی مدیر و سرآشپز رستوران رو تبریک بگم.

مطالب مشابه