ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل سحر
سحر
40 ساله از خوی
تصویر پروفایل شادی
شادی
24 ساله از رشت
تصویر پروفایل اسماعیل
اسماعیل
29 ساله از ملایر
تصویر پروفایل محمد
محمد
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل سجاد
سجاد
36 ساله از اهواز
تصویر پروفایل سُرمه
سُرمه
42 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل ریما
ریما
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل بهنام
بهنام
31 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل ساحل
ساحل
29 ساله از کرمان
تصویر پروفایل مبینا
مبینا
28 ساله از تبریز
تصویر پروفایل ملیکا
ملیکا
31 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل آرزو
آرزو
38 ساله از کرج

لینک جدید سایت همسرداری شیدایی

سپیدش که از زیر روسری سایت همسرداری شیدایی زده شده بود کشیدم و زمزمه کردم: -ادرس جدید سایت شیدایی جونم گریه نکن. اما ای کاش کسی می امد من رو ساکت میکرد.

لینک جدید سایت همسرداری شیدایی - همسرداری شیدایی


تصویر لینک جدید سایت همسرداری شیدایی

که من به سختی میشنیدم و او به خاطر سایت همسرداری شیدایی صدایش توسط دیگران شنیده نشود اهسته حرف میزد. نمیدانستم ایا اینها برای گفتن واجب بود؟ و او بدون لحظه ای مکث تمام مقدمات رو سفارش میکرد و من بیشتر او رو در خودم میفشردم. مامان مکثی کرد و گفت: -ادرس جدید سایت شیدایی که شب ازدواجم مادرم همراهم نبود تا اینها رو برام بگه. اما سایت شیدای تو مادری داری که اینها رو بهت بگه.عزیزم شب سختی در پیش داری. فردا صبح برات صبحانه می فرستم. کاچی هم درست میکنم. حتماً بخور به سایت همسرداری شیدایی هم سفارش میکنم برایت جگر بگیرد. راستی بهش بگو جگرها رو زیاد نسوزونه و بگذاره خونش روش بمونه. پاییز عزیزم نگیری بخوابی ها.

 سایت شیدای بود که بغض او هم شکست

امشب شب ازدواجت.ِ میدونم مادرشوهری در انتظار روز پاتختی تو نیست اما.. . و سایت شیدای بود که بغض او هم شکست. هر دو با هم گریه میکردیم. سرم رو نمیخواستم از روی شونه اش بردارم. مهم نبود چه میگفت دلم میخواست برایم صحبت کند حتی اگر تمامی ان حرفها رو تا به حال هزار بار برایم گفته باشد. دوست داشتم صدای مهربانش رو بشنوم. دلم نمیخواست از او جدا شوم. فکر اینکه دیگر شبها کنار او سر به بالین نمیگذارم برایم سخت بود. فکر اینکه ورود به صفحه سایت شیدایی هر وقت دلتنگ میشوم نمیتوانم عطر تنش رو به ریه هایم بفرستم عذابم میداد. دستم رو به روی موهای سپیدش که از زیر روسری سایت همسرداری شیدایی زده شده بود کشیدم و زمزمه کردم: -ادرس جدید سایت شیدایی جونم گریه نکن. اما ای کاش کسی می امد من رو ساکت میکرد. حاال دیگر صدای گریه های ما سالن رو برداشته بود. دیگران ساکت شده بودند. نمیدانستم در چه حالی هستند.

ورود به صفحه سایت شیدایی توانست

اما هیچ کس برای جدا کردن من از مامان نیامد. در اخر هم ورود به صفحه سایت شیدایی توانست به گریه اش چیره شود و در حالی که فرت و فرت بینیش رو باال میکشید نگاهم کرد و گفت: -به من قول بده که سایت همسرداری شیدایی رو اذیت نمیکنی. و من بی اختیار به خنده افتادم. او بینیم رو گرفت و با دستهای زبرش که به خاطر زحمت های بی دریغش برای خانواده ارغوان بود گونه ام رو نوازش کرد تا از اشک خشکش کند. مامان لبخند زد و گفت: ورود به صفحه سایت شیدایی مادر بیا. .. و چند لحظه بعد سایت شیدای در حالی که سر به پایین داشت کنار من ایستاد و گفت: -جانم مادر جان. مامان دست من و ادرس جدید سایت شیدایی رو بلند کرد و در دست هم گذاشت. سروش دستم رو فشاری وارد کرد و مامان گفت: -به من قول بده که دخترم رو خوشبخت میکنی.

میدونی که از چشمام برام بیشتر عزیزه. -مادر جان من پاییز رو بیشتر از جونم دوست دارم. قول میدم اونقدر خوشبختش کنم که همیشه دعای شما پشت سر زندگی ما باشه. مامان با لبخند پیشانی ورود به صفحه سایت شیدایی رو بوسید و رو به من گفت: ادرس جدید سایت شیدایی شاید تو ندونی اما پاییز رو من یک بار دیگه از گرفتم. میدونم دوری ازش چقدر سخته. اذیتش نکن. نزار غم نداشتن چیزی رو بخوره. نذار حسرت نداشتن فامیلی به دلش بمونه. براش بشو همه کس. همه چیز. همونطور که االن هستی. سایت همسرداری شیدایی دست مامان رو بوسید و بی توجه به کنایه مامان گفت: -قول میدم مادر جون. و من و بهار تنها کسانی بودیم که غم ان روزها رو به یاد داشتیم. تنها ما بودیم

مطالب مشابه