ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل شهلا
شهلا
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهناز
مهناز
30 ساله از دماوند
تصویر پروفایل نسیم
نسیم
38 ساله از اردبیل
تصویر پروفایل جهان
جهان
28 ساله از بندر عباس
تصویر پروفایل پريناز
پريناز
37 ساله از مراغه
تصویر پروفایل لینا
لینا
29 ساله از شیراز
تصویر پروفایل محمد
محمد
35 ساله از کرج
تصویر پروفایل آنا
آنا
51 ساله از کرج
تصویر پروفایل علی
علی
56 ساله از کرج
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
30 ساله از اهواز
تصویر پروفایل حسام
حسام
31 ساله از تبریز
تصویر پروفایل ونوس
ونوس
39 ساله از شهرکرد

لینک سایت دو همدم جدید

در سایت دو همدم جدید بی معطلی گوشی را داخل جیبم تپاندم. یکی یکی از سایت همسریابی بهترین همسر خارج میشدند. بعضی از دخترها با استرس کنارم آمدند

لینک سایت دو همدم جدید - دو همدم


تصویر لینک سایت دو همدم جدید

ماشین که مقابل دانشگاه نگه داشت با خداحافظی از هردویشان پیاده شدم و به سمت دانشگاه حرکت کردم. سایت دو همدم جدید همچنان بدون اینکه متوجه من باشد سر سری خداحافظی کرد.

داخل سایت همسریابی بهترین همسر که شدم سعی کردم

داخل سایت همسریابی بهترین همسر که شدم سعی کردم تمام ذهنم را خالی کنم از هرچه که تا ان لحظه داشتم به ان فکرمیکردم اما مثل همیشه، موفق نبودم و این باعث شد چند بار استاد تذکر دهد و دست آخر از بیرونم کند. هاج و واج بیرون ایستاده بودم. دیگر فکر گیتی نبود که در گوشه گوشه ذهنم جا خوش کرده بود.سایت دو همدم جدید که باال آورده بودم داشت مثل خوره تمام وجودم را از بین میبرد. اگر حذفم میکرد چه خاکی باید به سرم ریختم؟

لعنت به سایت همسریابی دو همسان و سرد بودنش و تمام بی توجهی هایش! به خاطر او ممکن بود حذف بشوم. ترم آخر بودم و اصال دوست نداشتم یک ترم اضافه تر به پیشانی ام بچسبد. از استرس به جویدن ناخن هایم رو آورده بودم. صدای دینگ دینگ پیامک گوشی ام بلند شد. برای اینکه کمی حواسم راپرت کنم و آرام بگیرم گوشی ام را از جیبم بیرون آوردم. با دیدن پیام تبلیغاتی اعصابم تحریک تر شد و چند حرف آبدار نثار فرستنده اش کردم.

داشتم داخل جیبم میگذاشتمش که دوباره صدایش بلند شد. خواندمش: -بعد اینکه تموم شدی بمون سایت همسریابی دو همسان میام دنبالت با هم برگردیم خونه. سایت دو همدم جدید بود. هرچی فحش بود در دلم نثار روح و روانش کردم که این استرس را به جانم انداخته بود. پیامش را بی جواب گذاشتم و با باز شدن در سایت دو همدم جدید بی معطلی گوشی را داخل جیبم تپاندم. یکی یکی از سایت همسریابی بهترین همسر خارج میشدند. بعضی از دخترها با استرس کنارم آمدند و پسرها هم با لحن مسخره تیکه می انداختند و رد میشدند. حوصله نداشتم وگرنه حتما جوابشان را میدادم. از دوستانم کمی فاصله گرفتم و داخل ورود به سایت همدم را چک کردم. یکی از پسرها ایستاده بود و داشت با استاد صحبت میکرد. منتظر بودم از خارج شود تا سریع خودم را داخل سایت همسریابی بهترین همسر بیندازم و عجز و ناله کنم و طلب بخشش که با برگشتن آن پسر خون در تنم یخ زد. او اینجا چه کار میکرد؟

همین که چشمش به من خورد که در حالی که داشتم قایمکی به داخل سایت همسریابی دو همسان سرک می کشیدم خشکم زده بود، لبخند روی لبهایش نشست. اشاره ای به حالت ایستادنم کرد و دستش را روی کمرش گذاشت که بفهماند االناست کمرم از حالت ایستادنم بشکند. سریع به خودم آمدم و کمرم را صاف کردم. اخم کردم و خواستم وارد سایت دو همدم جدید بشوم و به سمت استاد بروم

ورود به سایت همدم خارج شد

که استاد از ورود به سایت همدم خارج شد و بدون اینکه نیم نگاهی به سمت من بیندازد به سمت پله ها حرکت کرد. از بی توجهی استاد گونه هایم سرخ شدند و ضربان قلبم باال رفت. تا چند لحظه بعد از رفتن استاد شوکه سر جایم میخکوب شدم اما سریع به خودم آمدم و دنبالش دوییدم. باید همین جا این سایت همسریابی دو همسان را ختم میکردم وگرنه سایت همسریابی بهترین همسر بعدا چه دردسرهایی را باید متحمل میشدم. قدم هایم را سریعتر کردم و بدون توجه به اویی که همانجا کنار در ورود به سایت همدم ایستاده بود و دستهایش را در جیب هایش فرو کرده بود و با ژست خاصی خیره نگاهم میکرد، خودم را به استاد رساندم. تا آمدم دهانم را به معذرت خواهی باز کنم خودش پیش قدم شد و حرفم در دهانم ماسید. -باید بری کنی که اهورا میانجی گری کرد. وگرنه مطمئن باش حذفت میکردم خانوم بردبار.

مطالب مشابه