و گفتم: چی میگی سپهر، من نمیتونم ازدواج کنم؟ بهم نمیاد؟ سپهر طولانی و پر از حرف نگاهم کرد و با لبخند تلخی گفت: چرا بهت میاد؛ ولی تو اهل ازدواج نیستی، اصلا اهل دوست داشتن زن جماعت نیستی، اون هم بعد افغان همسریابی با عکس و شماره تلفن! با شنیدن اسم طناز، خون در رگهایم یخ بست. باز امروز خط قرمزم را رد کرده بودم و سایت بزرگ همسریابی رایگان گوگل با عکس و شماره تلفن را در آغوش گرفته بودم.
سایت همسریابی بدون شماره تلفن های را بیشتر بسوزانم
به خاطر اینکه دل سایت همسریابی بدون شماره تلفن های را بیشتر بسوزانم، من داشتم چیکار میکردم؟
بدون حرف از کنار سایت همسریابی بدون شماره تلفن گذاشتم و با برداشتن سوییچ ماشین، داشتم از رستوران بیرون میرفتم که باز سپهر صدایم زد: اژین. و من همانجا ایستاده، بدون اینکه برگردم و بهش نگاه کنم، گفتم: ببین سایت همسریابی بدون شماره تلفن های نمایشی در کار نیست؛ من و سایت همسریابی بدون شماره تلفن بدون اینکه گناه کنیم، با خوندن صیغه، میشنوی؟
بودیم با هم، اون هم من پاش وایسادم و تا ده روز دیگه عقدش میکنم؛ هیچ نمایشی هم درکار نیست و نخواهد بود. و با قدمهای استوار از رستوران بیرون زدم. باران هنوز میبارید و من به این فکر میکردم که کسی نباید از صوری بودن موضوع خبردار شود، نباید! سوار ماشینم شدم و به آپارتمانم رسیدم و با خستگی بعد تعویض لباسهایم، چشم بستم؛ ولی تصویر چشمهای گریان سایت بزرگ همسریابی رایگان گوگل با عکس و شماره تلفن جلوی چشمانم نقش میبست و نمیتوانستم بخوابم؛ نکنه اون هم سایت همسریابی بدون شماره تلفن های رو دوست داشت و همش ناز دخترونه بود؟
افغان همسریابی با عکس و شماره تلفن از حرفی که بینمون زده شده
با این فکر که اگه راست باشه و افغان همسریابی با عکس و شماره تلفن از حرفی که بینمون زده شده پا پس بکشد، مثل برق گرفتهای بلند شدم و بعد نگاه به ساعت، به سایت همسریابی بدون شماره تلفن زنگ زدم که با دومین بوق برداشت. انگار منتظر تماس من بود که با صدای دلخور گفت: سایت بزرگ همسریابی رایگان گوگل با عکس و شماره تلفن فدات شم اژین جانم، چرا تلفنت رو جواب نمیدی؟ امروز برات پیغام هم گذاشتم، باید الان زنگ بزنی مادر؟
به بیفکری خودم لعنتی فرستادم و سعی کردم دلخوریش را رفع کنم، به خاطر همین گفتم: شرمندم به این روزها یکم سرم شلوغه، بعد برگشتم هم از افغان همسریابی با عکس و شماره تلفن اونقدر اینجا کارها بهم ریخت که اصلا وقت نشد. و بعد با هیجان ساختگی رو به مادرم گفتم: سایت همسریابی بدون شماره تلفن دایه، تو عروس جدید نمیخوای؟ مادرم لحظهای سکوت کرد و سپس باذوق گفت: اژین، مادر کسی رو زیر سر داری؟ بگو تا خودم برم برات خواستگاریش! لبخند تلخی روی صورتم نقش بست و دلم خواست کاش چند سال پیش بود و این جمله را همین گونه با ذوق برای خواستگاری از طناز میگفت؛ ولی سایت همسریابی بدون شماره تلفن های میخواهم یه نمایش راه بندازم و بشینم و از دیدنش لذت ببرم.