ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل مازیار
مازیار
38 ساله از کرج
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل امید
امید
30 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمد
محمد
37 ساله از کرج
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل جلال
جلال
58 ساله از تهران
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل شهرام
شهرام
46 ساله از تهران

لینک سایت همسریابی واقعی

بهتون زنگ میزنه. باشه پسرم، فقط شما خونه ما میمونین؟ یا سایت همسریابی واقعیت خونه توعه؟ چطور؟ سایت همسریابی واقعیی همسایمون زنگ زده بود....

لینک سایت همسریابی واقعی - همسریابی


تصویر سایت همسریابی واقعی

به سپهر نگاه کردم که منظور خاصی داشت ولی من بدون دادن جواب از کنارش گذشتم و به سمت اتاقم رفتم. ولی کمکم خودم هم داشتم عذاب وجدان میگرفتم، چون سایت همسریابی واقعی رو میخواستم یه بازیچه قرار بدم، فقط همین.سایت همسریابی واقعیت رو طوری با وابسته کردن به خودم دست و پاش رو میبستم که جز من به کسی فکر نکنه و همین میتونست از خطر حفظمون کنه.

سایت همسریابی واقعی دختر خوبی بود ولی دل من که جای دیگه ای سالهاست گیره و نمیتونم سایت همسریابی واقعیت رو جایگزینش کنم. سپهر، وارد اتاق شد و چند کاغذ جلوی روی من گذاشت: اینا رو امضا کن. خودکار به دست بدون خوندن متن کاغذها امضاشون کردم که دیدم ثبت نام در سایت همسریابی مجاز همینجوری روی من استپ کرده: چیزی شده؟ همان طور که کاغذها رو از روی میز برمیداشت گفت: نه، ولی پکری رفیق. چیزی نیست.

سپهر همانطور که داشت از اتاق خارج میشد با لبخند سمتم چرخید: میگم اژین؟ ها؟ این مهربونیت دل سایت همسریابی واقعی رو میبره ولی بپا خودت غرق نشی. و بدون اینکه صدای داد من رو بشنوه از اتاق بیرون رفت. با حرص به جای خالیش نگاه کردم و زیر فحشی بهش دادم.

ثبت نام در سایت همسریابی مجاز چند سرفه کردم

موبایلم زنگ خورد. با دیدن اسم مادر ثبت نام در سایت همسریابی مجاز چند سرفه کردم تا صدام باز بشه و بعد جواب دادم: الو، سلام خانم رویان. سلام اژین جان خوبی؟ با زحمتهای ما؟ چه زحمتی، شما رحمتین. سایت همسریابی واقعیی چطوره پسرم؟ خوبه، سلام داره، من رستورانم رفتم خونه بهش میگم بهتون زنگ میزنه. باشه پسرم، فقط شما خونه ما میمونین؟ یا سایت همسریابی واقعیت خونه توعه؟ چطور؟ سایت همسریابی واقعیی همسایمون زنگ زده بود....

از جام بلند شدم: آها... بله، زیادی هم فضول تشریف دارن. مادر سایت همسریابی واقعی خندید: ببخشید دیگه بیچاره فکر کرده شما کی هستین. من به سایت همسریابی واقعیی گفتم بریم خونهی من که متاسفانه قبول نکرد و خونهی شما موندگار شدیم. خونهی خودته پسرم، فقط اگه زحمتی نیست ما کارمون تو شهرستان طول میکشه، سایت همسریابی واقعیی مبلغی رو به کارتت بریزه یکم از وسایل جهاز رو بگیرین، زیاد وقت نداریم و ما هم که اینجا موندگار شدیم. این چه حرفیه، جهاز دیگه چیه؟ مگه دختر باید واسه خونهای که به اسم پسره و میشه خونه دوتاشون آخه جهیزیه بیاره؟

سایت همسریابی واقعیت خندید

رسمه دیگه پسرم. رسمی هم نیست که رو خوش بیاد. مادر سایت همسریابی واقعیت خندید: شماره کارت بفرست، چون میخوام پول تو کارت تو باشه و صبا هم با شما میاد خرید وسایل خونه، زحمت گردن شماست. چه زحمتی آخه؟ شرمنده، من رو صدا میکنن باید برم. شما خیالتون تخت، مواظب سایت همسریابی واقعیی هستم. خدافظ. گوشی رو قطع کردم و نفس عمیقی کشیدم، حالا من با آهو باید چیکار میکردم؟ خودمم شرمم میشد از کارهایی که به اجبار داشتم انجام میدادم. ثبت نام در سایت همسریابی مجاز شیرین زنگ زد و گفت که پیشم میاد و من منتظرش بودم. بعد از کمی با قابلمه به دست و شقایق هم بغل دستش رسیدن خونه ما. با خنده به تیپش نگاه کردم

مطالب مشابه