ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل شهرام
شهرام
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل ماه
ماه
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل فلای
فلای
46 ساله از نجف آباد
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل سحر
سحر
40 ساله از خوی
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمد
محمد
31 ساله از خوی
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل حسام
حسام
44 ساله از تهران

لینک سایت ههمسریابی

سایت ههمسریابی توران... حرف بزن. با سایت ههمسریابی هلو حرف بزن و مهر لبت رو بشکن. بهم بگو که چی باعث شده تا ازم جدا بشی؟ بهم بگو تا چی باعث شده

لینک سایت ههمسریابی - ههمسریابی


تصویر لینک سایت ههمسریابی

و با نگاهش به سقف سایت ههمسریابی هلو چشم دوخته بود. سعی کردم لبخند بزنم هر چند مصنوعی و بعد به سمتش رفتم و کنارش روی تخت نشستم. سایت ههمسریابی تازه متوجه حضورم شده بود چون تکانی خورد و با تعجب به صورتم نگاه کرد. انگار انتظار حضور سایت ههمسریابی شیدایی رو در کنارش نداشت. دستش رو گرفتم و نگاهش کردم. پس از اینکه متوجه شد من در کنارش هستم لبخند زد و باز دوباره نگاهش ور به سقف اتاق دوخت. دستش رو سایت ههمسریابی توران کردم و گفتم: -دلم برات تنگ شده بود. او بی هیچ حرکتی باقی ماند و در نظرش حرفم خیلی بیخود امد. اما من کوتاه نیامدم و همانطور که دستش رو نوازش میکردم گفتم: سایت ههمسریابی من نگرانتم نمیخوای من رو محرم اصرار خودت بدونی؟

به گمونت من نمیتونم دردی از دردات کم کنم؟ از هم هیچ نگفت. حس کردم به حرفهایم احتیاج داره. چون صدای نفس هایش تن خاصی گرفته بود و سینه اش با ارامش سایت ههمسریابی توران و پایین میرفت و چشمانم رو بر هم گذاشته بود. با خوشنودی دستش رو فشردم و دستم رو به صورت زیبایش که کمی ته ریش داشت کشیدم و پیش خودم گفتم که او با ریش هم زیبا وخواستنیست.

سایت ههمسریابی شیدایی اونقدر هم نیستم

عزیز دلم یعنی من نمیتونم بهت کمک کنم؟ سایت ههمسریابی شیدایی اونقدر هم نیستم که کمی از دغدغه های فکریت رو پیشم جا بذاری ؟

دوباره بدون هیچ عکس العملی ساکت ماند تا من ادامه دهم. سایت ههمسریابی... تنها سرش رو تکان داد. با اینکه کمی رنج میبردم از بی اهمیتی اش اما میدانستم که در این شرایطی بحرانی به من نیاز داره. سرم رو بال گرفتم و اهی کشیدم و در همان حال نگاهم به ساعت دیواری اتاق افتاد. عقربه ها ساعت هشت شب را نشان میداد. همونطور که نگاهم به ساعت بود. دست سایت ههمسریابی توران رو محکم فشردم و گفتم: -هر هفته این موقع تو کافی شاپ نشسته بودیم و به صدای موسیقی که از باندهای پنهون توی دیوار پخش میشد گوش میدادیم.

سایت ههمسریابی هلو موقع تو از کارت میگفتی

هر هفته این موقع چشم تو چشم هم بودیم و لبخند میزدیم. هر هفته سایت ههمسریابی هلو موقع تو از کارت میگفتی و من سنگ صبورت میشدم.

حاال چی شده که دیگه این سنگ صبور رو قبول نداری؟ حاال چی شده که دیگه نمی خوای برای من درد و دل کنی؟ برای سایت ههمسریابی شیدایی که جز تو هیچ کسی رو دوست ندارم. برای منی که شونه هام گرچه قوی نیستند اما تکیه گاه خوبی واسه دلتنگی های عزیزمه. عزیزم چی شده که من رو محرم اصرارت نمیدونی؟ سایت ههمسریابی توران... حرف بزن. با سایت ههمسریابی هلو حرف بزن و مهر لبت رو بشکن. بهم بگو که چی باعث شده تا ازم جدا بشی؟ بهم بگو تا چی باعث شده که دیگه من رو غریبه بدونی و از پنهون بشی. اخ سایت ههمسریابی اگه بدونی این بی اهمیت بودنم برات چقدر زجر اوره. سروش عزیزم من دوستت دارم. حرف بزن و به من بگو چی تو دلت سنگینی کرده. دیگه نتونستم ادامه بدم و با خودم گفتم اگه یه کلمه دیگه حرف بزنم بغضم میترکه و به جای اینکه من سنگ صبور اون باشم سایت ههمسریابی هلو سنگ صبورم میشه. جالب بود اومده بودم تا سایت ههمسریابی شیدایی برام حرف بزنه اما حاال من داشتم درد و دل میکردم. داشتم شکایت میکردم. به خاطر این چند شبی که بی اهمیت شده بهم. اومده بودم محرم اصرار بغضم سروش شد

مطالب مشابه