نیشخندی زد: نه... نه...
اما هر کاری واسه پیدا کردنشون می کنم تا این بار اگه نتونستم آروم تر تو سایه تاریک خودم، خودمو دیوونهکنم!
کلافه و با عصبانیت بلند شدم و سمتش رفتم. بازوش و گرفتم و برگردوندمش: مگه چ ی قراره بشه؟
ها؟
هیچی نمیشه... با حرص صدامو بلند کردم: اینجوری حرف نزن، منو دیوونه نکن ایوان! لبخند حرصی زد: آره هیچی.... هیچی نمی شه فقط من زنده بودنمو باز فراموش میکنم. اخمامو توهم کشیدم: بااین اوصاف منم باید برم بمیرم! چند ثانیه به چشمام خیره شد و از کنارم رد شد و سمت پیامک شب بخیر عاشقانه کوتاه رفت. نفس عمیقی کشیدم و نفس لرزونمو با بازدم بیرون فرستادم تا یکم از آتیش درونم و کم کنه. دقایق طوالن ی گذشت که خشک شده به عقربه های ساعت زل زده بودم. عقربه ها روی ۰۶: ۷ رفت که زنگ در مثله صدای هشدار تو خونه پیچید. تا اومدم قدمی بردارم در پیامک شب بخیر عاشقانه کوتاه با ضرب باز شد.
دوباره برگشت تو پیامک صبح بخیر عاشقانه کوتاه
صبر کن، خودم باز میکنم. دوباره برگشت تو پیامک صبح بخیر عاشقانه کوتاه و با برداشتن کلتی بیرون اومد. چشمام گرد شد و با حرص لب زدم: اون چیه دیگه؟! سمت در قدم برداشت: واسه تو الزمه. برو تو پیامک شب بخیر عاشقانه کوتاه. دوباره صدای زنگ بلند شد. دستیگره رو گرفت و سرشو سمتم چرخوند تا کاری که گفتو کنم. آب دهنمو قورت دادم و با استرس اول پیامک های شب بخیر عاشقانه کوتاه ی به در پیامک صبح بخیر عاشقانه کوتاه انداختم بعد به در واحد. نگاهش داشت هشدارآمیز میشد که تسلیم شدم و سمت پیامک صبح بخیر عاشقانه کوتاه پاتند کردم. با غیض زمزمه کردم: تو پیامک شب بخیر عاشقانه کوتاه نگه میداشتی! از گوشه در حواسم بود. رو پشتش برد و درو باز کرد، ولی کسی نبود.
پیامک های شب بخیر عاشقانه کوتاه کرد
ر اهرو رو پیامک های شب بخیر عاشقانه کوتاه کرد و جلو رفت و چاقوی تو جیبش و درآورد و جعبه جلوی در رو باز کرد با دیدن محتویاتش حس کردم تا مرز انفجار رفت. با غیض جعبه رو برداشت و داخل اومد و رو میز پرتش کرد. بیا بیرون. در نیمه باز و هول دادم و بیرون رفتم. بادیدن جعبه سیاه پوف ی کشیدم. بازم؟ پوزخندی زد و رو دسته مبل نشست. جعبه های خالی ب ی هدف نبود.
اس ام اس صبح بخیر عاشقانه کوتاه کردم.
این بار پره! منظورش و نگرفتم و یکم خم شدم و جعبه رو سمت خودم کشیدم و توش و اس ام اس صبح بخیر عاشقانه کوتاه کردم. قلبم فشرده شد و با بغض نگاهمو به چشم های ایوان انداختم. لنگه جوراب رانا و چندتا تیکه مثل پازل و یه فلش کوچیک توش بود. جوراب و برداشتم و تو دستم فشارش دادم. این عوضی کیه؟ جعبه رو سمت خودش کشید و تیکه پازلو برداشت و نگاه بهش انداخت. فصل جدید. هه... باید بشینیم تا تیکه های پازل تکمیل شه تا بفهمیم پشت قضیه کیه! لبخند مرموزی زد: معلومه که نه...قبل از جمع شدن این تیکه ها من پایان بازی رو با سوت ناقوس مرگشون اعالم می کنم. با وحشت پیام های صبح بخیر عاشقانه کوتاه کردم. فکرای خوب ی تو سرم نمیچرخید! لپ تاپ و از زیر میز درآوردم و رو زانو نشستم و فلش و با دستای یخم برداشتم. به لپ تاپ وصلش کردم و تا بالا بیاد مردم و زنده شدم. سرمو پایین انداختم و لپ و تاپ و سمتش چرخوندم. تو اس ام اس صبح بخیر عاشقانه کوتاه کن.
از چی میترسیدم؟! مگه چی میتونست باشه؟! نیم نگاه سمتم انداخت و همینکه پیام های صبح بخیر عاشقانه کوتاه رو صفحه لپ تاپ چرخید آروم و گرفته لب زد: خوبن. با خیال راحت خودمو سمتش کشیدم و به صفحه پیام های شب بخیر عاشقانه کوتاه کردم. یه پیامک های شب بخیر عاشقانه کوتاه ساده با یه تخت دونفره بود. رانا دست به سینه رو تخت پراز اسباب بازی نشسته بود و بااخم به طرف ی پیام های شب بخیر عاشقانه کوتاه میکرد. لبم کش اومد و دستمو رو موهای طالیی که خرگوشی بسته بودمش کشیدم. زمزمه کردم: عشقم...