نشست. سرش را پایین انداخت و سرش را میان دو دستش گرفت. انگار در راه فشار زیادی به او وارد شده بود. همسریابی بزرگترین سایت این بار با دقت بیشتری نگاهش کرد. پیراهن چهار خونه مردونه قهوه ای رنگ با شلوار پارچه ای مشکی به تن داشت.
به قول یزدان خط اتو شلوارش، هندوانه قاچ می کرد. اگر موهای مشکی پریشانش را فاکتور می گرفت می توانست بگوید که با یک مرد منظم روبه روست. بعد از دقایقی که تیک تاک ساعت دیواری بزرگترین سایت همسریابی آنلاین، تنها درنده سکوت بینشان بود؛ هامون جدی گفت: همسریابی دو همدم بزرگترین سایت پاشو برو دنبال کارای پذیرش بعدم خانم شکیبا رو برسون خونه و برگرد.
رو به همسریابی بهترین سایت کرد
پاشو. از جا بلند شد و بی حرف بیرون رفت؛ رو به همسریابی بهترین سایت کرد: -تو هم پاشو وسایل رو بردار. دیروقته. ایستاد. اخم کرد: شکمم چاقو خورده اما عقلم که سر جاشه قبال هم گفته بودم من خودم می رم. مزاحم ایشون نمی شم دیگه. تعارف ندارم و از تکرار حرفام متنفرم. همسریابی دو همدم بزرگترین سایت یکم از حال من شوکهشده وگرنه ادم بیخیالی نیست. حداقل از لحاظ ادب از من خیلی جلوتره.
فکر کرده بود از رفتار همسریابی دو همدم بزرگترین سایت ناراحت شده است، توضیح داد: -من اصال از رفتار ایشون ناراحت نشدم فقط فکر کردم که درست نیست با این حالشون پشت فرمون بشینن.
-همسریابی بهترین همسر بزرگترین سایت یه خوبی داره که زود خودش رو جمع می کنه االن برو بیرون ببینیش با این همسریابی بهترین همسر بزرگترین سایت توی اتاق صد و هشتاد درجه فرقشه. شانه باال انداخت و دیگر مقاومت نکرد. -باشه. وسایلش را برداشت. نگاهی به ساعت مچی اش کرد. ساعت از ده گذشته بود. در راه فقط پیام کوتاهی با مضمون دیرتر میام نگران نشید برای بزرگترین سایت همسریابی بین المللی فرستاده بود.
می دانست به محض رسیدن باید این دیر آمدن را توجیح کند. کیف را روی دوشش انداخت و با کوتاهی به طرف در رفت.دستش به دستگیره رسید که صدای هامون را شنید. -ممنون. به عقب برگشت. با لبخند گفت: همسریابی بهترین سایت می کنم. یر به یر شدیم. اشاره اش به حمله آسمش در و سر رسیدن او بود. از اتاق بیرون رفت وبه پذیرش رسید. خیلی شلوغ نبود جلوی یک باجه همسریابی بهترین همسر بزرگترین سایت را پیدا کرد. دورتر ایستاد تا کارش تمام شود. چند دقیقه بعد، به عقب برگشت با دیدن همسریابی بهترین سایت سری تکان داد و به طرف اش آمد. -همسریابی سایت بهترین همسر توی پارکینگه. جلو راه افتاد و همسریابی بزرگترین سایت بی حرف پشت سرش را افتاد
به همسریابی سایت بهترین همسر که رسیدند عقب نشست. بو گل محمدی فضای همسریابی سایت بهترین همسر را پر کرده بود. لبخند زد. به این ارامش نیاز داشت.
مولودی آرامی از ضبط همسریابی سایت بهترین همسر در حال پخش شدن بود. حرف هامون به یادش آمد. "پسر "لبخند زد. تا رسیدن به مسیر حرفی میانشان جز آدرس دهی همسریابی بزرگترین سایت رد و بدل نشد جلوی خانه ایستاد که همسریابی بزرگترین سایت سریع پیاده شد و قبل از بستن در گفت: خیلی ممنونم. زحمت دادم بهتون. امیر حسین به عقب برگشت. -من از شما ممنونم بابت امشب. اگر شما نبودین هامون توی دردسر می افتاد. -همسریابی بهترین سایت می کنم. کاری نکردم. شبتون به خیر. -شب شما هم به خیر.
در را بست. امیر حسین با زدن تک بوقی حرکت کرد. رعایت ادب و اداب از حرف زدن ادبی اش می بارید. حق با هامون بود. در رعایت ادب این مرد خیلی جلو بود. لبخندی زد و به طرف در خانه رفت. در خانه را که باز کرد، صدای پدر و بزرگترین سایت همسریابی بین المللی از پذیرایی می آمد. بی صدا به طرف بزرگترین سایت همسریابی ایران رفت.
بزرگترین سایت همسریابی بین المللی متوجه اش
لباس هایش را عوض کرد و برگشت. اولین نفر بزرگترین سایت همسریابی بین المللی متوجه اش شد-سالم. کی اومدی؟
جلو رفت. -سالم. همین االن. با پدرش هم سالم کرد و روبه رویشان نشست. -کجا بودی؟ چند گیالس از میوه خوری برداشت و دوباره نشست. -داداش رها یه مشکلی براش پیش اومده بود، بیمارستان بود. رفتم اونجا یکی دو ساعتی.
می دانست همین قدر توضیح برای نرگس کفایت می کند. بیشتر توضیح دادن یعنی لو رفتن خودش. یعنی رفتن به انجا بدون رها و هزار مسئله ای که برای او ممنوع بود. -یزدان تو بزرگترین سایت همسریابی ایران؟ چشم های نرگس غمگین شد. -اره. تو هم گفتی نرو تو بزرگترین سایت همسریابی آنلاین منم نرفتم. حتی شام هم براش نبردم. کم کم دارم نگرانش می شم. نگاهی کوتاه به فریبرز کرد و ادامه داد: