همسریابی موقت آغاز نو به شدت از این کار بدش می آمد و در خانه هم هزار بار به نیاوش اخطار داده بود. سری برای منشی که نگاهش بین آن سه نفر در نوسان بود تکان داد و روبه او گفت: شما می تونین برین. یلدا سریع از روی مبل برخاست و دست پاچه نگاهی به ساعت انداخت. ممنون که وقتتون و به من دادین همسریابی موقت آغاز نو صفحه اصلی باید از حضورتون مرخص شم.
همسریابی موقت آغاز نو پنل کاربری که انگار خواسته بود
همسریابی موقت آغاز نو پنل کاربری که انگار خواسته بود در دلش گفت خوبه دختر دهاتی یکم ادب داره. همسریابی موقت آغاز نو بی توجه به رویا بلند شد و روبه روی او ایستاد. در هر دو مورد خیالتون راحت باشه! و اینکه شاید منم یک معذرت خواهی به شما بدهکارم بابت اون روز در محل کارتون!
یلدا لبخند تلخی زد و گفت: مهم نیست. کیف اش را مرتب کرد. آرامی کرد و هنگامی که از کنار همسریابی موقت آغاز نو گذشت خوشبخت باشیدی هم زمزمه کرد که لبان نیما به خنده باز شد. هنوز هم حسود بود. بعد از بسته شدن در همسریابی موقت آغاز نو پنل کاربری لبخندی به نیما زد. خب می شنوم حرفتون رو خانم هراتی!
پاهای باریکش را روی هم انداخت و طره ای از موهایش را کنار زد و گفت: اینکه اومدم از رئیسم حال بپرسم بده؟
پوزخندی روی لبان نیما نشست. می دانست این دختر می خواهد به او نزدیک شود؛ اما حنای کسی برای او رنگ نداشت. مخصوصا که رویا نمی دانست همسریابی موقت آغاز نو دوتا بچه دارد. به سمت میزش رفت و دستی به موهای جو گندمی اش کشید و گفت: حالا که پرسیدین لطفا تشریف ببرید. حرف هایی که کیانمهر در گوش رویا در مورد ثروت سایت همسریابی موقت آغاز نو گفته بود در گوش اش طنین انداخت. همه فکر می کردند او یکی از میلیاردرهای شهر مشهد است؛ اما سخت در اشتباه بودند.
سایت همسریابی موقت آغاز نو به جز این شرکت و سهام چند کارخانه ی دیگر و خانه و ماشین اش چیزی نداشت که همه را هم به نام نیاوش و همسریابی موقت آغاز نو پنل کاربری کرده بود. سه دانگ خانه به نام همسریابی موقت آغاز نو جستجوی کاربران بود و سه دانگ دیگر به نام نیاوش. سهام هایی که خریده بود را هم به نام همسریابی موقت آغاز نو جستجوی کاربران و نیاوش کرده بود و فقط تنها دارایی که به نامش بود خانه ایی بود که چندسال پیش در تهران خریده بود. همسریابی موقت آغاز نو ورود به سمت میز نیما رفت و گفت: رئیس هم انقدر بداخلاق؟
با روشن شدن گوشی سایت همسریابی موقت آغاز نو روی میز نگاه رویا به عکس نهال افتاد.
با دیدن عکس دخترجوان انگار تمام نقشه هایی که برای ثروت نیما کشیده بود نقشه برآب شد.
سایت همسریابی موقت آغاز نو از عکس العمل دخترجوان در دلش خندید.
همسریابی موقت آغاز نو ورود گلویش را صاف کرد و روبه نیما گفت: بهتره من برم به کارام برسم. بهتر باشین! سایت همسریابی موقت آغاز نو از عکس العمل دخترجوان در دلش خندید.
ممنون!
همسریابی موقت آغاز نو ورود با قدم های بلند و عصبانیت در اتاق نیما را محکم بهم زد که باعث شد نیما کنترل خنده اش را از دست بدهد و زیر خنده بزند. گوشی را برداشت و تماس را وصل کرد و با لحنی که خنده درش موج می زد گفت: سلام دخترقشنگم! نهال نفس نفس زنان همان طور که به همسریابی موقت آغاز نو پیامهای کاربران کمک می کرد گفت: سلام بابا همسریابی موقت آغاز نو پیامهای کاربران!