ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل علی
علی
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل رها
رها
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل حمید
حمید
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل رادمهر
رادمهر
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل سولماز
سولماز
45 ساله از مشهد
تصویر پروفایل حرمان
حرمان
45 ساله از قم
تصویر پروفایل بارانا
بارانا
40 ساله از کرمان
تصویر پروفایل بهاره
بهاره
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل لیلا
لیلا
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل سمیرا
سمیرا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهناز
مهناز
30 ساله از دماوند
تصویر پروفایل نجلا
نجلا
36 ساله از شمیرانات

ورود به دوستیابی اناهیتا

دوستیابی اناهیتا کجاست بی مهابا بلند روبه دوستیابی اناهیتا گفت ارباب تو که میگی دستت خیره تو که میگی واسه و امام حسین قدم برمیداری

ورود به دوستیابی اناهیتا - دوستیابی


سایت دوستیابی اناهیتا

سید سکوت کرده بود به سمت محمد برگشت و عصبی گفت ببین پسر چطور ابروی منو میبری... مگه نگفتم دختر ارباب نامزد داره گفتین اقا ولی بااجازه تون من یه حرفی به ارباب بزنم بسه پسر بریم تا شر به پا نکردی دوستیابی اناهیتا ایران عصبی فریاد کشید ِد.. ِد... ِد بی غیرت نمیفهمی داری چه غلطی میکنی اینی که تو اومدی خواستگاریش شیرینی خورده منه اینا خریدای عروسیشه فردا عقدشه اومدی خواستگاریه زن من دوستیابی اناهیتا سعی به اروم کردن جابر داشت عمو محمود میخواست بی صدا سید و از اتاق خارج کنه.

عمو مسعود بی هوا کشیده ای به دوستیابی اناهیتا کجاست زد 

که عمو مسعود بی هوا کشیده ای به دوستیابی اناهیتا کجاست زد و با صدای بلند گفت به احترام جدت چیزی نگفتم ولی تکرار کنی بلایی سرت میارم که مرغای اسمون به حالت گریه کنن عمو محمود بلافاصله روبروی برادرش ایستاد و سعی در اروم کردنش داشت دوستیابی اناهیتا کجاست بی مهابا بلند روبه دوستیابی اناهیتا گفت ارباب تو که میگی دستت خیره تو که میگی واسه و امام حسین قدم برمیداری من از بچه های همون امام حسینم خواستگاری کردم به ناحق دست روم بلند کردین عیبی نداره ولی به نوه خودت ظلم نکن.

هانا خانم دوستیابی اناهیتا ایرانو نمیخواد

هانا خانم دوستیابی اناهیتا ایرانو نمیخواد ازش بپرس ببین جابر حمله کرد به دوستیابی اناهیتا کجاست و به زمین انداختش و چند مشت به صورتش کوبید به معنای واقعیه کلمه لال شده بودم همه ایستاده بودن و سر صدا میکردن ولی من رمقی نداشتم برای ایستادن جونی نداشتم برای هیچ عکس العملی مادر جور بدی نگاهم میکرد و همین حالم رو بدتر میکرد عمو محمود این وسط بانی صلح بود و تمام تلاشش رو برای اروم کردن همه میکرد عمومسعود به طرفم اومد با خشونت چنگی به مچ دستم انداخت و به طرف سید و دوستیابی اناهیتا برد و با عصبانیت گفت سید من دلیلی نمیبینم برای این کارا ولی برای این که پشتمون حرفی درنیاد میخوام بهت ثابت کنم و روبه من ادامه داد مگه تو به محبوبه نگفتی نامزد کردی مگه تو دوستیابی اناهیتا ایران و نمیخوای همون اتفاقی که نمیخواستم اتفاق بیفته درحال وقوع بود هر طرف حرف میزدم جز خرابکاری ثمری به همراه نداشت.

ُبهت زده همسریابی اناهیتا رو نگاه میکردم چهره اش از عصبانیت برافروخته شده بود و سید دست و پاش رو گم کرده بود ولی دوستیابی اناهیتا کجاست منتظر باصورتی زخمی نگاهم میکرد ِد بنال بچه یه مشت ادمو انداختی به جون هم هانا بگو همسریابی اناهیتا بگو روسفیدمون کن نمیتونستم حرفی بزنم نگاه محمد جگرم رو به اتیش میکشید از عصبانیت همسریابی اناهیتا میترسیدم دوستیابی اناهیتا ایران تو دستای عمو محمود باعصبانیت فریاد زد هانا به چهره ی در هم و عصبانیش خیره شدم برعکس چهره اش چشمهاش التماس میکردن به سختی و بابغض روبه همسریابی اناهیتا گفتم دوستیابی اناهیتا شما جواب منو بارها شنیدین.

مطالب مشابه