هامون اعالم کرد برای جلوگیری از سر و صدا از عروس کشان خبری نیست و جز ماشین سایت همسریابی ازدواج موقت شیدایی کسی همراهی شان نکرد. خانه شان در برج پانزده طبقه ای بود که طبقه یازدهم متعلق آنها بود.
همسریابی ازدواج موقت جدا شده بود
یزدان با چهره ای گرفته در تاالر کرده و با چشم های اشک آلود از همسریابی ازدواج موقت جدا شده بود. هامون ماشین را جلو برج نگه داشت؛ و هر دو از ماشین پیاده شدند. و نرگس هم به دنبالشان از ماشین پیاده شدند و روبرو آن دو ایستادند. فریبرز دو ضربه آرام به شانه هامون زد و با لبخند پدرانه ای گفت: هامون جان از اینجا به بعد جاده زندگی دو نفرتون شروع می شه. تو این یک ماه خودت رو به من ثابت کردی، حاال وقتشه دست همسریابی ازدواج موقت رو بگیری و این جاده رو با هم طی کنین. همسریابی صیغه موقت تهران و پایین زیاد داره من و نرگس و آقا جونت تا حد توان کنارتون هستیم ا ما باز این جاده زندگی شماست، خودتون دوتا باهم باید هموارش کنین و ازش لذت ببرین.
صدای گرم و حمایتگر فریبرز، آرامشی را به هامون هدیه داد
که نتیجه اش لبخند دندان نمایی شد که بر لب نشاند.-ممنونم. شما توی همین مدت کمم به من لطف داشتین، مطمئن باشین شرمنده تون نمی شم. فریبرز دستش را از روی شانه هامون برداشت و به نشانه تایید حرف هامون به آرامی پلک زد. نرگس که در سکوت به همسریابی ازدواج موقت نگاه می کرد و نم زیر چشم های اشکبارش را می گرفت؛
جلو رفت و همسریابی ازدواج موقت را کوتاه در آغوش گرفت.
محکم نفسی گرفت و از او جدا شد و رو به هامون گفت: من گفتی هام رو قبال گفتم. فقط همین که مواظب همدیگه باشین، همین. هامون با لبخند دستش را روی چشمش گذاشت. -چشم. فریبرز سکوت جمع را شکست و رو به نرگس گفت: بریم خانوم؟
نرگس سری به معنای تایید حرف او تکان داد. همسریابی ازدواج موقت بی اختیار بغضی به گلویش چنگ زد. امشب برای همیشه، خانه اش از نرگس و همسریابی صیغه موقت تهران جدا می شد. زیر لب گفت و چرخید که به طرف ماشین برود که همسریابی ازدواج موقت صدایش زد.
-بابا سایت همسریابی ازدواج موقت روی پاشنه پا چرخید و نگاه سوالی اش را به همسریابی ازدواج موقت دوخت. همسریابی ازدواج موقت دنباله لباسش را همسریابی ازدواج موقت خاتون گرفت و با مکث به طرف سایت همسریابی ازدواج موقت حرکت کرد.
سایت همسریابی ازدواج موقت نفسی گرفت
جلو او ایستاد و به یک باره او را بغل کرد. آب دهانش را پایین داد تا راحت تر حرف بزند. سایت همسریابی ازدواج موقت نفسی گرفت؛ جدا شدن از همسریابی ازدواج موقت در مشهد برای او هم سخت بود و حاالممنون بابا. بابت تموم این سالها.
بابت همه کارایی که برام کردین. همسریابی ازدواج موقت در مشهد کار را برایش سخت تر کرده بود. لحنش سنگین و لرزان بود. -تو فقط خوشبخت شو بابا. خوشبختی تو جبران تمام این کابوس های بیست سالته.
از خودت دریغش نکن. چند دقیقه بعد سایت همسریابی ازدواج موقت شیدایی و نرگس به طرف خانه راه افتادند و هامون و همسریابی ازدواج موقت در مشهد در سکوت بدرقه شان کردند. هامون همسریابی ازدواج موقت در مشهد را به طرف برج هدایت کرد. در آسانسور هر دو سکوت کرده بودند و در فکر بودندهامون در خانه را باز کرد و بی حرف عقب ایستاد تا همسریابی ازدواج موقت در اصفهان داخل شود.
کفش هایش را در آورد و وارد شد.
خانه نسبتا بزرگی بود؛ چیدمانش دو روز قبل تمام شده بود. چیدمانی مینیمال و ساده داشت. اکثر وسایل از رنگ های سفید و مشکی بودند. دنباله لباسش را گرفت و با شادی دور خودش چرخی زد و رو به هامون که به دیوار تکیه داده و با لبخند او را نگاه می کرد گفت: همسریابی ازدواج موقت خاتون تموم اون سختی ها تموم شد. هامون تکیه اش را از دیوار گرفت؛
طرف همسریابی ازدواج موقت در اصفهان آمد.
کتش را در آورد و روی دستش انداخت و به طرف همسریابی ازدواج موقت در اصفهان آمد. روبرو او ایستاد. کرواتش را کمی شل کرد؛ به همسریابی ازدواج موقت در اصفهان نزدیک شد و آرام زمزمه کرد. -خوش آمدی. همسریابی ازدواج موقت در تهران سرش را همسریابی ازدواج موقت خاتون آورد و با دیدن لبخند هامون، ابرو همسریابی صیغه موقت تهران انداخت؛ سرش را کج کرد و با طنز گفت: اه شما بلدین بخندین ؟
امشب یک طوری وایساده بودین دست
به سینه و اخمالو که همه فکر کردن به زور آوردمت سر سفره عقد.و چهره مظلوم وناراحتی به خود گرفت. لبخند روی لب های هامون پر رنگ تر شد. -من خیلی چیزا بلدم که دلیلی نمی بینم جلو بقیه رو کنم. مثال همون رقص تانگویی که دریا دم گوشت گفت شوهرت چه قدر نچسبه هیچی بلد نیست. چشم های همسریابی ازدواج موقت در تهران گشاد شد. به طرف تلویزیون رفت. همسریابی ازدواج موقت در تهران حیران ایستاده بود و هامون را تماشا می کرد.