با حرص دندون قروچه ای کردم و از روی زمین بلند شدم راه رو برام باز کرد از پله ها پایین رفتم ورود به همسریابی آغاز نو اقا و پدربزرگ باهم صحبت میکردن و ورود به همسریابی آغاز نو اقا میخندید با دیدنمون سکوت کردن که ورود به پنل کاربری همسریابی آغاز نو اقا پرسید عروس خودمونه؟ به طرف پدربزرگ رفتم و کنارش نشستم به اریا چشم دوختم کنار ورود به همسریابی آغاز نو صفحه اصلی نشست نقاب جدیش رو به صورتش زدهبود با نیشخند به شیوا نگاه کرد در همسريابي اغاز نو ورود به پدرش لبخندی زد که ورود به پنل کاربری همسریابی آغاز نو اقا بلند گفت پس مبارکه دیگه اخم هامو در هم بردمو زمین رو نگاه کردم شیوا بجای ورود کاربران به سایت همسریابی آغاز نو لب باز کرد.
ورود به پنل کاربری همسریابی آغاز نو جان عجله نکن
ورود به پنل کاربری همسریابی آغاز نو جان عجله نکن حالا بذار فکراشونو بکنن ماشالله دختر به این خوشگلی باکمالاتی خواستگار کم نیست براش مخصوصا با این خانواده مامان سايت همسريابي اغاز نو ورود به تعارفات شد موقع رفتن ورود به همسریابی آغاز نو اقا رو به من گفت دخترم اگه همسريابي اغاز نو ورود به مثبتت رو بشنوم دیگه از هیچی نمیخوام نگاهی به پدربزرگ کردم و جواب ورود به همسریابی آغاز نو اقا رو با لبخندم دادم فصل پنجم تو این سه روز هربار که مادر خواست نظرم رو بپرسه پدربزرگ مانعش شد و بابت این رفتار از صمیم قلب متشکرش بودم هرروز سر خودم رو به رفتن به باغ گرم میکردم فصل میوه چینی تموم شده بود و باغ خالی از هرگونه سر و صدا و شلوغی بود مسیر از خونه تا باغ رو ناخواسته به اطرافم نگاه میکردم تشخیص حس خودمم برام سخت شده بود داخل باغ شدم.
دنبال سايت همسريابي اغاز نو ورود به خیلی چیز ها بودم
اطراف باغ رو قدم زدم وتوی ذهن پر تشویشم دنبال سايت همسريابي اغاز نو ورود به خیلی چیز ها بودم خیلی مسئله های گنگی این وسط وجود داره سلام ترسیده جیغ خفیفی کشیدم با دیدن اریا تو چارچوب در باغ نفسم رد با صدا بیرون دادم و دستم و روی قلبم گذاشتم خندید و مجدد سلام کرد پشت چشمی براش نازک کردم و ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو دادم سلام ترسیدم به چی فکر میکردی؟ ورود کاربران به سایت همسریابی آغاز نو؟...هیچی داشتم قدم میزدم برای همینه تو این نیم ساعت که نگاهت میکردم متوجهم نشدی؟ تای ابرومو بالا فرستادم و متعجب پرسیدم نیم ساعت؟
بلند خندید که غرق چشم های شادش شدم با پایین اومدن چشم هاش به خودم اومدم و سربه زیر انداختم تشری به خودم زدم حالا نیم ساعت نه ده دقیقه رو هست اینجا وایسادم لبخند محوی زدم و همون طور سربه زیر ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو دادم ببخشید معطل شدین کاری داشتین که تا اینجا اومدین؟ دستش رو داخل جیب های پالتوش کرد و با لبخند به اطراف نگاه کرد بعد به چشم هام خیره شد اومدم جوابمو بگیرم از خجالت گونه هام گل انداخت از حس گرمای صورتم متوجه شدم به اطراف نگاه کردم وقتی شاهد خلوتی اطراف شدم خجالت زده گفتم بهتر نبود با ورود به همسریابی اغاز نوزادجونم صحبت میکردین؟